پنجشنبه ۲۰ دی
|
دفاتر شعر علی مزینانی عسکری
آخرین اشعار ناب علی مزینانی عسکری
|
هنوز من
ای کویر
ای کویر پر امید
مست غیبت خورشیدم
در لحظه های مخفی شدن زیر ابر
گویی در این زمان
عاشقانه
خرامان خرامان
آمدن یار را نوید می دهد
وه چه زیباست
دلتنگی این دقایق
انتظاری که خیال انگیز است
و بر می افروزد طبع شاعرانگی را
دوست دارم در کوچه باغ های تو
یا در نگاهی به پهن دشت بی پایانت
قلم بردارم و بنویسم
و فریاد سر دهم
مزینان!
ای دیار سرفراز من
کجاست جاه و جبروتت
کجاست مقام پر فروغت
دیگر چرا جرس کاروان
و درای قافله را نمی شنوم
چگونه است که راه ابریشم
این خط باستانی هزاران ساله
در میان راه رسیدن به تو گم شد
به من بگو در پس قداره و غارت ها
کدام دست آلوده ای
و فکر پلیدی
تو را به انزوا کشاند
شنیده ام در زمانه ای نه چندان دور
مردمانی از چین و ماچین
یا تبت و پامیر
شاید هم قاره ی سبز و سیاه
با تاجران مغرورت
به تجارت حریر و ابریشم و کرباس تو پرداختند
پس چه شد آن دارایی
شنیده ام
شاهانی از تبار قاجار
سلاطینی از سلسله سلجوقی و ایلخانی
جنگجویانی از تبار مغول
به تماشای تو ایستادند
و مبهوت سرو چمان تو شدند
متحیر از شجاعت مردانت
لرزان از ابهت جوانانت
و به تمجید آنان
شاعران شعر سرودند
شنیده ام
زیبا رویان اینجا
در حسرت نگاه یوسف
این بار انگشت خود را قطع کردند
آری شنیده ام ای کویر
شاید بوده ام و شاهد
نام تو آوردگاه نامداران
وام گرفته علم ،
ادب
آگاهی است
تاریخ و جغرافیا با تو معنا شد
و مدنیت شکل گرفت
روزی روزگاری مرزبان بوده ای
دیار مرزداران
یاغیان به هیبت جوانانت
و خروش آنان
از پا فتاده و گریختند
طاغیان در کویر تو راه گم کردند
مگر دلی برایشان مانده
وقتی رستم هایت قد برافراشتند
و از نیستانت
شمشیری به نام قلم ساختند
به تو
جور دیگر بنگرند؟...
اکنون
گویی آن قلم ها شکسته
افروختن و افراختن از کف رفته
که تو را ای مأوای من
به پناهی رانده اند
اما می دانم وطن
ای که نامت فروغ هر انجمنی است
و آوازه ی هر محفلی
کرور کرور به تماشایت می آیند
بازهم برپا می ایستی
می ایستی و به همه ی نامردی ها می خندی
و نامهربانی ها را در هم می شکنی
و من!
صدای جرس کاروان را می شنوم
می بینم
کوله ها شان پر حریر
با طاقه هایی از کشمیر
سلانه سلانه می آیند
این را شیهه ی اسب کاروان سالار
با گذر از راه ابریشم می گوید
آنان از هیبت مردم سرزمینم
و صلابت جوانانش حیرانند
بر آنان درود می فرستند
با سلامی بر انصاف تاجرانش
همان گونه که سلاطین چنین گفتند
یا آن اجنبی صحرانورد
وقتی از صحاری ایران
به دل کویر تو آمد
چه افسوسی بود در نگاهش
و نوشت
مزینان، این کهن دیار تاریخی
تا چند سال دیگر
به افسوس رفتنی هایش می اندیشد
درست گفت
آن هنگام
در سکوتی سرد و خاموش
راه به جایی کشانده شد
مزینان خلوت
تیمچه هایش* از رونق افتاد
شهر به دهستان خوانده شد...
ادامه دارد....
*تیمچه=بارانداز، گاراژ، کاروانسرای کوچک ... مزینان در زمانی نه چندان دور حدود شصت یا هفتاد سال قبل دارای چند تیمچه بوده
|
نقدها و نظرات
|
سلام و عرض ادب سپاس بزرگوار | |
|
درود جناب آزاد بخت عزیز سپاس از حضور و نظر شایسته شما | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دیار زیباتان مزینان
و دل شریف تان و خانه ی زندگی بخش تان آباد