سه شنبه ۱۲ فروردين
اشعار دفتر شعرِ حرفهایی از سکوت... شاعر مهدی خدایی (آیدین)
|
|
الهه عشق می جنگد با غول نفرت...
|
|
|
|
|
تنها ساعت غافل از گذشت زمان...
|
|
|
|
|
پرواز کرد پرنده تا بیابد مرزهای آسمان را...
|
|
|
|
|
چند بداهه با حس اشعار عمیق استاد فکری عزیز...
|
|
|
|
|
بسم الله بود در قرآن که خوانده شد...
|
|
|
|
|
منسجم است ابر ، از دور...
|
|
|
|
|
شب همچنان سیاه می پوشد به یاد برگهای پاییزی...
|
|
|
|
|
چشم سیاه ، سفید می بیند دنیا!
|
|
|
|
|
سالهاست
گم شدم
در میان جنگلی با حضور
کفتارها و لاشخورها...
|
|
|
|
|
کوتاهترین دقیق شمار هستی...
|
|
|
|
|
چادر سیاه می پوشد خورشید...
|
|
|
|
|
ظهر که می شود دلم هوای نسیم صبح می کند...
|
|
|
|
|
سه نقطه طبیعت غروب آن است
و نقطه سر خط آن مرگ...
|
|
|
|
|
مدتی ایست
زبان گنجشگها را
نمی فهمم
|
|
|
|
|
رفتنت را باور کن
همانگونه که آمدنت را دیدی
و به کجا رفتنت را فکر نکن
همانگونه که آمدنت را ب
|
|
|
|
|
جوجه ای که از پرواز ترسید
از درخت می افتد
و
اندیشه ای
|
|
|
|
|
عکس العملی اگر دیده نشود
عملی بی فایده انجام شده...
|
|
|
|
|
.
انسانها گاه برای بدست آوردن حبابی خیالی
تشتی پر از آب باران را زیر پای خود واژگون
|
|
|
|
|
خواستم خدا را نقاشی کنم ...
|
|
|
|
|
افتخار بزرگی است،
بودن...
|
|
|
|
|
ساده نیست
همه حرفهای ساده...
.
|
|
|
|
|
برگ می ریزد با وزش باد پاییزی ، نه هر بادی...آیدین...
|
|
|
|
|
عشق را دیدم عریان با لباس بوی خاک می داد...آیدین...
|
|
|
|
|
سخترین کار برای انسان فکر کردن است...انشتین...
|
|
|
|
|
چند بداهه با حس دوستان... استاد خطیر استاد فراز هادی داداش خودم و خانوم پاک منش عزیز..
|
|
|
|
|
وقتی در خلا زندگی می کنیم...
|
|
|
|
|
تنها خدا می داند زمستان کی خواهد رسید...
|
|
|
|
|
تنها ساعت
غافل از
گذشت ِ زمان...!
|
|
|
|
|
کله پر فولاد را خرد می کند...
|
|
|
|
|
بی ادبی نباشد
زندگی می کنم...
|
|
|
|
|
تا چشم از دنیا برداشتم
با غریبه رفت...!
|
|
|
|
|
خواستم اثبات کنم کهکشانها
در دانه شنی گیر کردم...!
|
|
|
|
|
. آخرین باری که تو را دیدم اولین روز تنهاییم بود... .
|
|
|
|
|
. پروانه دور افتخار می زند بر بلندای شمع... . ____________ . با کدام واحد
|
|
|
|
|
. بیابان با شن معنا می یابد و زندگی با مرگ... . ______________ . تا عشق نباشد
|
|
|
|
|
. سبز بود چشمانت یا سیاه نمی دانم، از پشت دیوار هم حضورت را حس می کردم... . _____
|
|
|
|
|
. روزی خندیدم بر فکری که گفت : ثروت بهتر است از علم... . ( وقتی متوجه شدم که بیم
|
|
|
|
|
کوتاه های قابل تامل : . 1- باد می وزد بر گندمزار خالی از جای پا... . ___
|
|
|
|
|
دل بود و یک احساس ناب . . شب بود و یک شهاب. . طغیان ِ رودخانه
|
|
|
|
|
1- ترازوی عدل تو یا تارهای صوتی خسته من... . _______ 2- او دور و ن
|
|
|
|
|
1- گل بود و سبزه بود و ناگاه تاریکی کوچه ها عشق گم بود و یک نفس پر از عطر باران کودکی ب
|
|
|
|
|
عاشقانه. . 1- . گلی با عطر باران در تیررس یک عاشق... . ..... . 2-
|
|
|
|
|
1- . برف ، قبر ِ سفید... . شب، چتر ِ سیاه... . نور، عطر ِ خورشید
|
|
|
|
|
. کلامی یا علی تو شاه انس و جانی یا علی اگر این جهان چون قطره ای باشد تو دریای جهانی ی
|
|
|
|
|
1- . سیبی خندان است کودکی گرسنه گریان است مادری چادری دارد از تمام دنیا یک سیب چقدر گ
|
|
|
|
|
1- عشق را دیدم عریان، با لباس ، بوی خاک می داد. .... . 2- سوار بر عقربه های سا
|
|
|
|
|
درختی دیواری وچشمی سوی آن حصار. . اشکی عشقی در ورای پنجره ای رو به دیوار.
|
|
|
|
|
طبیبم گر تویی درمان نمی خواهم دلا
نگارم گر تویی جانان ن
|
|
|
|
|
. قطره قطره شعر می ریزد از نگاهت. . __________ . صدایی ندارد بارش برف سفید می آ
|
|
|
|
|
سکوت را معنا می کنم امروز با آه های پی در پی و سری که پر است از واژه های سکوت حرفهایی که مع
|
|
|
|
|
پیش از تو این گٍــــل توان دل شدن نداشت لب بود و رخ توان خنده شدن نداشت این دانه بود ولی م
|
|
|
|
|
نخواهم نوشت نه شعری نه ترانه ای وزنی ندارم بی وزن می خوانم تو را چون هوای ص
|
|
|
|
|
عاشقانه... 1- سایه ای در امتداد جاده ای به سمت غروب غروب تمام عاشقانه های من بی صدا
|
|
|
|
|
قهقهه باران در ناودان تردید سیمرغ در تخیل و خرافه
|
|
|
|
|
زیر پوستین حصاری این شب در حصار مهتابها زنجیر شده پ
|
|
|
مجموع ۹۱ پست فعال در ۲ صفحه |