ذرات سیاه معلق در هوا
در انتظار
حاله ای از ابهام نیستی،
در جدال با سکانس آخر وجود،
معنایی است از
تلالو نوری سوخته
که منتشر می شود
در آشپزخانه انسانی مرده .
عجب فرکانس نا آشنایی است
امواج تاریک و سیاه
و چه غریب است
بسامدِ خاک در راستای جدول تابش نور
که قلب را می فشارد و نبض را منجمد می کند
و چه گنگ است
نفس کشیدن درخت ِ بی ریشه
در زیر تلی از خاک.
.
وای بر فراسوی انعکاس وجود در مدار حرکت
رنگین کمانی بی رنگ
و بارانی بی ابر
و نوری
بدون چشمه تابنده
که اشک را جاری می سازد
و مشق شب می شود
تمام چیدمان کودکی نو پا.
وحشت عجیبی دارد
غمنامه مردار سنگی که جدا گشت از کوه
در هنگام مشاهده او،
باش
و بخند
بر کوتاهترین دقیقه شمار هستی
که در انتظار توست...
........
بداهه ایی که در جواب رضا نظری عزیز نوشته بودم ، تقدیم خودشان می کنم
هر چند ناقابل و کم ارزش است در برابر محبتهای
ایشان...
.
پی نوشت هم تقدیم بانو عظیمی عزیز که وجودشون غنمیت بزرگیست برای سایت
و خود ایشان دلیل پیدایش این شعر بودند:
.
پی نوشت:
بال تو بود سوخت
پروانه ،
یا دل شمع ؟!
.