پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ فروش روح به نسیه شاعر نیما ابراهیمی
|
|
دیشب که خسته در خواب خود بود / در نیمه ی شب آسوده فرسود
|
|
|
|
|
بگذشته ز سر آب و امیدوار گریست
|
|
|
|
|
قصۀ گفته از دهان، نسل به نسل در جهان // گرگِ به یوسفی زده لیک ورا دریده ام
|
|
|
|
|
از چشم تو در دام جنون افتادم / از چشم جهان خود برون افتادم
|
|
|
|
|
پس تو هم با من نداری دوستی...
|
|
|
|
|
ز نگاه عشق خواندی نفرِ گناه هستی
|
|
|
|
|
توی این عصر جدید / توی این دنیای پَست
|
|
|
|
|
من یه دوست خوب داشتم روز آخر عمرش/گفت زندگی خوبه قدر اونو می دونه
|
|
|
|
|
باید بهار بود و بهار را ستود و ماند
|
|
|
|
|
بالای سدی ز رودی بنشسته بُدیم/غمگین ز غریق های خویش، خسته بُدیم
|
|
|
|
|
من ماندم و این قصه های تلخ و تکراری :
یک مرد بی اعصاب بد اخلاق سیگاری
|
|
|
|
|
نه، نه، نباید بیاد آورم / دنیا، بچرخ، ساکن نمان، بچرخ
|
|
|
|
|
برای آقا انصاریان که رفتنش حال همه رو بد کرد
|
|
|
|
|
شب بلندی مثل این حوصلمو سر میبره
|
|
|
|
|
خدا خدای عزیزان ، خدای مصری یوسف / خدای نوبت او عشق ، خدای نوبت ما اُف
|
|
|
|
|
باید بزنم بیرون ، جائی که کمی آب است
|
|
|
|
|
درد در من خانه دارد درد در من استوار است
|
|
|
|
|
من حقیقت ، قصّه ام افسانه ایست
|
|
|
|
|
به سنگ گفت سراغ ما نمیگیری/اگر یه بار بشکنیم میمیری؟
|
|
|
|
|
باروت کشم به لفظ کبریت از من بگریز تا بمانی
|
|
|
|
|
از آن سکندری که زمان مرا زند
هرگز نرنجیده ام ولی
|
|
|
|
|
گاه پیله تنگ می گیرد :
بی خیال عزیز ... خرافات است
|
|
|
|
|
آقا دلم گرفته ... خدا در سکوت محض/تنها ملائکه در بهت لحظه ها
|
|
|
|
|
نوکری سرپرست خود فروش / پیش چشمان مدیر کارگاه
|
|
|
|
|
عاقبت شیطان خرید روح مرا /// بارک الله خوب کردی مرحبا
|
|
|
|
|
من گرگ ها را دیده ام ، در بینشان خوابیده ام
|
|
|
|
|
چه حس تلخ و خرابیست همین که خاطره دارم
همین که خاطره هایم نفس پس از نفسیه
چپانده نا
|
|
|