توی این عصر جدید
توی این دنیای پَست
توی این قرن دروغ
خوبی یه معجزه هست
نمیگی به هیچ کسی
اما آتیش تو دلت
داره خوردت میکنه
داره میکنه لهت
تو مگه آخر خطتو دیدی
که با من چاره راهمو میگی
تو نمیدونی که من چی میکشم
توی گوشم پند بیهوده میدی
روزای بی حوصله
تلخ و خالی میشینم
پشت این تلویزیون
خودمو توش میبینم
مبادا یه لحظه هشیارم کنی
بم بگی تو حقیقت بزار بیام
من با صد حیله تو رویا رفته ام
با حقیقت نمیشه کنار بیام
نمیخوام خوابمو درهم بریزی
نمیخوام باز چشامو تر بکنم
نمیتونم دیگه وایسم روی پام
نمیشه یه کار بهتر بکنم
توی قاب صفحه تلویزیون
وقتی تصویر تیره شه بازم منم
باید از خودم بازم فرار کنم
روی کانالهای روشن میزنم
ما تو این عصر دروغ
نه تبر داریم نه زور
حرفای تلخو دیگه
نمیشه که ریخت به دور
نه دیگه بازوی مردا توی هم
گره از عقده هامون وا میکنه
نه دیگه تو آسمونای بلند
خدا ماهارو تماشا میکنه
ما فقط موندیمو این دردای سخت
ما فقط موندیمو روحِ پُرِ زخم
سر هر نماز باید دعا کنیم
کاش خدا یکم بما میکردی رحم
دل من گریه میخواد
چشام اما خالیه
خشکی دلم میگه
باز توی بد حالیه
من که بیراهه نرفتم چه کنم
من که نه مست و خرابی ندیدم
نه به دود و افیونی دلی دادم
نه واسه دختری خوابی دیده ام
من نه بعد زندگی
تو بهشت خونه دارم
نه زیر این خاک سرد
یه دونه دونه دارم
من فقط یه قصه بی سر و ته
پر قهرمان توی ذهن خودم
قصه ای که تو سرم ساخته شده