هرچند من گرفته دلم از سکوت خدا
اما کجا رود این بنده بی شما ... کجا؟
هی گریه میکنم که مرا راه مید هید؟
ای صحن پاک تو خانه امن کفترا
تا بوسه میزنم به عکس طلاییت
در سینه ام کسی داد میزند : یا رضا
دیوانه ام جنون تماشای تو
من را کشیده پای پیاده توی کوچه ها
هی زیر برف زمستان راه می روم
آخر نشسته برف روی مرقد شما
...............
آقا دلم گرفته ... خدا در سکوت محض
تنها ملائکه در بهت لحظه ها
در زیر گوشم آرام به زمزمه
گفتند باز طلب کرده ای شما مرا
آقا دلم گرفته مرا راه می دهی؟
قول میدهم که نخواهم هیچ چیزی از شما
من حاجتای دور را دور ریخته ام
تنها دلم کشیده ببینم کمی طلا
در اوج آسمان بدور هلال نور
زرین و امن و تمیز و خالی از ریا
دور از سیاستای عجیب مردم عجیب
با هاله ای بدورش از حظور قدسیا
همچون نگین زمین نشسته روی اوج
در اوج زرد آفتاب بنده ها
................
دستی کشید بر سرم کسی و گفت
ای چشم های تو آبشار گریه ها
من از کرم کسی که مرا صدا زند
هرگز نرانده ام همت کن و بیا
برخیز که همت خودت چاره می کند
دیگر طلب ز ما و همت از شما
...............
آفتاب زرد صبحگاه طلوع کرد
یعنی شبی گذشته در این خیال ها
یک کوله سبک با کلاه و لباس گرم
با چکمه ای که نفوذ می کند به برف ها
................
پرسید بلیط فروش بزنم برای کجا ؟
گفتم خدا قبول کند میروم مشهد الرضا
درودبرشما
بسیارزیباست