* _درود، بنظر لازم آمد که کلیت شعر را پیش از خواندن آن توضیح بدهم تا روان تر خوانده شود. شالودۀ کلی شعر دربارۀ پنجره ایست که روی دیواری قرار دارد که در میان فضای محبوس داخل و آبادی و آزادیِ خارج، گیر کرده است و دلش می خواهد شکسته شود تا از این حال و فضا آزاد گردد. شوت کردن توپ توسط کودک نیز این خواسته را برایش تداعی می نماید._
سکوت پنجره ای در میان آزادی
درون هوای گرفته برون به آبادی
میان بودن و رفتن دلش هوایی شد
میان خاطره هایش عجب فضایی شد
به سنگ گفت سراغ ما نمیگیری
اگر یه بار بشکنیم میمیری؟
و آرزوی نبودن مدام تداعی شد
میان حافظه هایش عجب فضایی شد
دلش گرفته ولی چاره ای نمی بیند
برون به شادی ولی از درون می میرد
و بچه شوت کرد دوباره توپش را
دوباره خورد به دیواره ای سکوتش را
- عجب عجب تو نمیبینی من کمی دیگر
اگر زنی لگدی خوب من دمی دیگر
...........
و یک ترک به دروغ های او کذایی شد
میان فاصله هایش عجب فضایی شد
درود بر همراهانی که با دقت شعر را خوانده و با نظرات سازنده شان، به رشد شاعر و نوشته کمک می کنند.
زیبا بود
متاسفانه نتوانستم با این سروده زیبا ارتباط لازم را برقرار کنم
"افراغ اندیشه"
نسیمی از ملودی
که اندیشه شاعر را
با زبان قلم می نوازد
عیدتان مبارک