جمعه ۱۴ دی
اشعار دفتر شعرِ طرح چشمان او(امروز) شاعر علی توکلی
|
|
گوش کن...قصه ی ما آخر تلخی دارد
ماجرا چند شب از غصه نخوابیدن نیست
ماه من؛بی تو که شبهای جوانیم گذش
|
|
|
|
|
نگارم؛تجربه کردم که بی تو زندگی تلخ است
گذشــت از دوریـَـت هرچه،جهانم شد جهنم تر
|
|
|
|
|
مرور نــــا خودآگاهِ شـــکستـــن های نا حـق را
بیـــا ای دســت بی روح تــناسخ ،از ژِنم بردار
|
|
|
|
|
این غزل ترجمه ای از شعر زیبای بانو حمیده رئیس زاده می باشد
شعر اصلی غزلی زیبا و پر احساس به زبان ما
|
|
|
|
|
بغضی که بین عشق و غرورم رها تر است
در امـــتداد خـــاطره ای نابه جــــا تر است
پر می کشد به شهــ
|
|
|
|
|
آمدم،لحظه ی بغضی که پر از باران بود
در همان لحظه که تنهایی مطلق دارد
سرنوشتی که به یک پلکُ نگاهی ب
|
|
|
|
|
شب نشستیم و سرودیم از این مسئله ها
منو یادت که چه آمد سر بی حوصله ها
متلاطم شده تا ماه ترک بردا
|
|
|
|
|
گرفته حال وجودم!غزل ارا ئه کنید
برای رفع سکوتم علل ارائه کنید
|
|
|
|
|
مـــن کجا دامن پاکم به نگاهــــت گره خورد
شعله افـــتاد وغم عشق در این کنگره خورد
که درآن گـــــ
|
|
|
|
|
یک نفر خسته در این کافه ی دلگیر امشب
شده ناخواسته با فکر تو درگیر امشب...
|
|
|
|
|
طرح چشمان او...
درد هــر آدم بــی حوصـــــله را می فهمم
بی تو مفهـــوم غـــــــریب گله را می ف
|
|
|
|
|
دلم می گیرد و گاهی سرم ابستن ذبح است
غزل گفتن در این حال
|
|
|
|
|
ســکوت مبــهم و مـغموم قــبل طوفانم...
نــشانـه های قــــریب الوقوع بارانم...
شعر ناب سلا
|
|
|
|
|
مترسک بهاری....
مـــن از تــبار بـهــاری شـــبـــیه پای
|
|
|
|
|
خواستم غزلی رو شود وحرف دل را بزنم.زبان لال تر از سنگ شدشب نگذشت.غزل بخوانید
|
|
|
|
|
خواب دیدم که شبی عشق مرا خواهد کشت...
|
|
|
|
|
دلــــم گـرفته، فـــقط انــــتـحار می خواهد
ســری ب
|
|
|
|
|
خیلی کم پیش میاد شعر نو بگم و خیلی کم تر پیش میاد نگهدارمو ثبتش کنم.
|
|
|
|
|
دوبـــاره از نــبودش کـــوه غـــــم داری
مـــــیان گریه هایـــــت مـُردی انگاری
|
|
|
|
|
عشق در حسرت دیدار نمی دانی چیست
درد یک قلب گرفتار نمی دانی چیست
|
|
|
|
|
خواستم رو نشود جنس غرورم در شهر
بغض آشفته ی یک مرد شدم تا نر وی
|
|
|
|
|
برای بعد از من...
جــــنون مقدمــه ای از وقوع عصیان بود
هوا،هـــوای قــریب الشـــکست ایمان
|
|
|
|
|
شعرم بهانه شد بنویسم برای تو
ای شعر ناسروده غزل ها فدای تو
|
|
|
|
|
چه فرقی میکند باباش نان می آورد یا نه...
کسی که شاعر است از عشق بی نان شعر میگوید
|
|
|
|
|
سلام...
روز یکم تیر ماه امسال بود:
نـگاهم سرد و افـکارم پراز طوفــان تلخی بود
کسی در من جنون
|
|
|
|
|
غزلی از روزهای گم شده ام...
تقدیم به افکارتان...
.
.
.
|
|
|
|
|
وســرنوشت غم انگـیزتراز ایـن ها بود
ســـکوت تــلخ تو پـایــان راه دنـــیا بود
|
|
|
|
|
باز در خـلوت غمـگیـن خودم درد شـدم
گرم فکـرت شدمو از همه جا طَرد شـدم
|
|
|
|
|
مـن بـــه آواره شــدن معـتــقــدم، حق دارم
گـــره افــتاده ازاین فـلسـفـــه ها در کـارم
|
|
|
|
|
مرگــــــــ مـ ُـ ـ ـ ـمتد...
باز درعــمق وجودم غـــــم مـمـتد شـــده ام
بی تو باهرچه خوشی داش
|
|
|