راه سرنوشت...
بغضی که بین عشق و غرورم رها تر است
در امـــتداد خـــاطره ای نابه جــــا تر است
پر می کشد به شهــــــرتو رویای سرکشـــــم
تا کوچه ای که بغــــض غروب آشنا تر است
جا مـــــــانده در قرار غم انـــــگیزمان زمان
وقتی غم از مــــــکان و زمان هم فراتر است
دردم...! شــــبیه بغــــــض غزلـــهای نا تمام
شعرم که ازســـــکوت خودش بی هجاتراست
تنــــهائیَم به وسعــــــت هستـــیست و زنده ام
توصـــــــیف این به مرگ من اما رواتراست
قلـــبی که جز برای تو هرگــــز نمــی تــــپید
حالا به درد وبغـــــض و تپـش مبتلا تر است
.
.
.
ایـــــن حالِ روزگــار من اســــتُ هـــنوز هم
مردی که زخـــم خورده دلش، با وفا تر است
رفتی به شـــوق کشف دلی تازه تر و عشـق
یعـــنی دلم به آنچه تو خواهی رضا تر است
من باختـــــم به حرمت تـــقدیر و رسم عشق
که راه سرنوشـــــتُ دل از هم جدا تر است
علی توکلی
۴ مرداد ۹۸
درپناه حق...
پ.ن:
شاعر کجا پر میکشد خیالت
که اینگونه هنوز
با هر غروب ساده دلت می لرزد
به شعرناب خوش برگشتید
غزل ناب و زیبایی را هدیه آوردید
از خوانش آن کیفور شدم
موفق باشید