نا عاشق...
ای گذرگاه جــنون مطـــلع خونــبار غزل
بی من امروز دلت غرق سرور است آیا؟
ای تو خورشید و دلم نــقطه ی تحقیر شده
پــــیش او حکم دلت باز غرور است آیا!
من خرابم که بــبـــینی چـه سرم آوردی
محض یک لحظه پشیمان شدنت؛درکم کن
توی تقویم قـــشنگی که گذشت از عمرت
بنشین،شب به شب از عمرمن اما کم کن
بنـــشیـن با من اگر قــصد مــــدارا داری
شب ترین حالت بارانی خود تــجربه کن
درپی عشق، گریزان شده بودی،یک شب
حال جـــان دادن قــربانی خود تجربه کن
خون دل دارمُ یک بغض فروخورده ی تلخ
زخمــــی دشنه ی خون بار خــیانت هستم
لحظه ای دست بکــش مــثل من از دنیایت
تا بــــفهمی که چرا غــرق خــیالـت هستم
شب به شب خاطره ها خون مرا نوشـیدند
روزگار تو ولی چهره ی روشن تر داشت
آن همـــه مهر چرا چشم تو را سیر نکرد!
دل ناعاشــــق تو بذر نـــمـــاندن می کاشت
زندگــــــی با تو چنان زخم به قلبم زده بود
که فـــقط خاطـــره ی تــــــلخ به یادم مانده
زنـــــدگی دار مکـــافـــــات شـــنیــدم دارد
بـــــی تـــفاوت به تو آیا که تو را رنجانده !↓
شده در خانه ی خود حس غریبی بکنی
دم به دم دست غمش روح تورازخم کند
عمرتو بسته به یک خــنده ی او باشدُ او
پیــــش چشمــان تو بنــشیندُ هی اخم کند
شده از غصــه ی تو هــیــچ نلرزد دل او
غصه اش در دل تو حـــــــادثه اما باشد...
درک کن حال مرا شاید اگر بازی چرخ
خواست تا محکمه ای بین تو با ما باشد
........................................................................
علی توکلی
12 اسفند 98
درپناه حق...
به شعر ناب خوش برگشتید
عاشقانه بسیار زیبا و دلنشینی را هدیه آوردید
موفق و پیروز باشید