بغضِ بارانمُ شعری که پر از حادثه بود
پشت هر بیت؛ غم نئشه ام از خواب پرید
درد را دید،اگر شکل خدا را می دید
چشم هایم که بجز اشک پدر هیچ ندید
درد در شعر اثر داشت که منکر نشوم
دفتر شعر ِ پدر پاکت سیگارش بود
هستی اش کل جهان بود،ولی ارثم از او
دودُ خودکارُ تپش های خود آزارش بود
از بهاری که مرا مست جنون زائیده
آمدم حس غریبانه ی پاییز شوم
من غم انگیزترین شعر پدر بودم که
تا ابد حکم شده حرف غم انگیز شوم
آمدم، لحظه بغضی که پر از باران بود
در همان لحظه که تنهایی مطلق دارد
سرنوشتی که به یک پلکُ نگاهی بنداست
تیره تر از شب تاریک شود ،حق دارد
آن که درمسلخ پاییز و جنون ماند منم
که همین حال بدم منشا آبادی ام است
اتّفاقی که تو بودی و نمی افتادی...!
عشقُ ناکامی آن،پیشه ی اجدادی ام است
بار آخر به دلم گوش بکن از سرلطف!
قصه تلخ است ببخشید،اگر حوصله نیست
منِ ناکامُ تو و شعرِ پراز خواهشِ من
که میان منُ تو،خاطره جزفاصله نیست
من همین هیچِ خودم بودمُ در خلوت خود
داشتم دست کسی مثل تو را می جستم
در خیالم قفسی سایه ی من بود، اما
من کسی مثل توآزاد و رها می جستم
در پیِ روح گریزان خودم می گشتم
با غروری که اصالت به جنون میبخشید
سرِّ دامان دلی،رازِ نگاهی ؛می شد
مظهر عشق اساطیری من بی تردید
بغض منجای خودش بودُ به حاشا نرسید
تا به تنهاییِ نا خواسته عادت کردم
با نیازی که درآن ترس شکستن هم بود
خیره ماندم به تو تا عشق زیارت کردم
عشق آمد که غزل رنگ تمنا بشود
روح عصیانگرم از راهِ تباهی برود
درک کن حال مراعشق اساطیری من!
درد تو ساده نبوده که به آهی برود...
لحظه ای با من اگر چشم تو پیوندی داشت
بهترین 'بیتِ پدر' با تو شکوفا می شد
من بهارم و تو اسفند پر از ابهامی...
حسِّ تحویل غزل، وقف تمنا می شد
من به تنهاییِ با فکر تو وابسته شدم
دم به دم لحظه ی دیدار تو تکرارشود...
بین تصویر تو تا باور تنهایی من
شده هر بار که دنیای من آوار شود
شده هر بار تو پایان غزل ها باشی
و من آن شاعر احساسی تنها باشم
بعد هر شعر که صد پاره کند قلب مرا
باز هم مثنوی عاصی تنها باشم....
علی توکلی
۷ فروردین ۹۸ درپناه حق
پ.ن:چهارپاره ای زاده شد به مناسبت روز میلادم که امروز یاد آور سه دهه درد و رنج و عشق و دیوانگیست...
پ.ن۲:من از تبار بهاری شبیه پاییزم...
همین
زاد روزتان مبارک
امید که در سال پیشرو در کمال صحت و سلامت در همه امور زندگی موفق باشید