شــــب نشستیم و ســرودیم از این مسئله ها
مـــن و یادت که چه آمد ســربی حوصله ها
مــتـــــــلاطم شــــده تا ماه ترک بردارد....
حال این برکــه ی پر خاطــره درفاصله ها
حرفها دارمو جز فکر تو کو سنگ صبور
در ســـکوتی که سپردم به ورق باطله ها
گــــــــله دارم بنشــین سفره ی دل باز کنم
فـــارغ از پچ پچ بی حاصل در غـائــله ها:
چشم می بنــــدم و تصویر تو را می بــــیند
ساعت کافه که جا مانده در ایـــن ولوله ها
چـشم می بندی و تا باز کــــــنی می میرم
دارد از پلـــــــک زدن های تو جانم گله ها
مو پریشان نکنی کافه به همخواهد ریخت
در فروپاشــــی بی سابــــقه ی ســـلسـله ها
.
.
.
تا به آخر برسد ،یــــاد تو رنـــدانه نوشــت
عمداٌ از کـــوچ پر از جــبرو غم چلچله ها
یک نفر گفــت شما قهوه نمی...؟ لرزیدم
و خــــیالـت که فرو ریخـــته در زلزله ها
.......................................................
19 دی 97
علی توکلی
در پناه حق
پ.ن:
شهریارا هوس نام،نشان خامیست
بینما سوختگان،نام و نشان اینهمه نیست
غزلی بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد
از خوانش آن مسرور شدم
موفق باشید