عزای غزل
مـــن کجا دامن پاکم به نگاهــــت گره خورد
شعله افـــتاد وغم عشق در این کنگره خورد
که درآن گــــــنگ ترین حالـــت ویرانی من
طرح چشــــمان تو برقامت این تذکره خورد
سوخت ازحرم نفس های تو هر شعر که بود
و به دیــــوان غـــزلهام غـــمی باکره خورد
مات مانـــدم به نـــــگاهت و دلم لب وا کرد
قفل سنگــــین ســکوتی به لبِ حنجره خورد
من دلم مات همــین کوچه ی بی روح توبود
ناگـــهان ابر جــــنون آمد و بر پنجره خورد
***
ناگهان دست قـضا تیر رها کرد که عشق...
مرد مغرور به پای توچه هاکرد که عشق...
عشـــــق آمد که مرا بی تو زمـــین گیر کند
پای من را به هـــمین حادثـــه زنجیــــر کند
تا که تقدیر چنین از دل من خون میخواست
پیش پاهای تو هم مرده ی مجنون میخواست
پیش پاهای تو از دســت خودم رنــجیــــــدم
شکل غمـــگینِ لـَـت و پارِ جـــــنون را دیدم
به خـــــیابان زدنم حــکم غمت بود که من...
هرچــــــه سیگـارکشیدی بشوم دود!که من...
سینه ات ساده شده خانــه ی اغیار که من...
خلوت و دردِ تو و پاکـــت سیگار که من...
بد ترین شکــل عذاب دل بـــیچاره که من...
نشئه ی مرگ من عاشـــــق آواره که من...
که من از حالت غـــمگــین شدنت می میرم
بر ســر خــــاک غـــزلهام عــزا می گیرم
حتــم دارم که تو را با دل من کاری نیست
هرچه که زخـم زدی باز بزن کاری نیست
لای هر زخمِ دلم خاطره ای غمگین است
با همین خاطره ها زندگی ام شیرین است
زندگـــی تا که به چـشمان تو راهش افتاد
غزل من به هـــمین روزســــــیاهش افتاد
دست برشعر که میرفت؛ قلم،ناسره خورد
چرخ،چرخید وجنون بردل این دایره خورد
شــــهر در ماتـمِ تشیـــیعِ دلم تعطیل است
مُهرمغــموم شدن بر سر هر کرکره خورد
آخــــرین بیت غزل آمـــد و می پرسم باز
من کــــجا دامن پاکم به نگاهت گره خورد
.......................................................
علی توکلی
19آبان 95
در پناه حق
همین...
بسیار زیبا و غمگین بود
از خوانش سروده های زیبایی شما مسرور میشوم