سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 30 دی 1403
    20 رجب 1446
      Sunday 19 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        دو چیز در جهان بی انتهاست: عظمت جهان و حماقت بشر انیشتین

        يکشنبه ۳۰ دی

        مریض تخت صد و یازده

        شعری از

        حمیدرضا حامدی

        از دفتر میوه ی ممنوع نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۱ ۲۲:۲۷ شماره ثبت ۹۴۴۱
          بازدید : ۷۹۸   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حمیدرضا حامدی
        آخرین اشعار ناب حمیدرضا حامدی

        شبح به چهره ی من خسته بی صدا مرموز

        دوباره خیره شد و لحظه ای توقف کرد

        شبح که صورت آیینه بود ، مشتی قرص

        گرفت رو به من و مرگ را تعارف کرد !

        * * *

        شبح در آینه آتش گرفته بود ، اما...

        شبیه پیکر آیینه ها تنش یخ بود

        شبح که سایه ی من بود و عکس مات خودم

        مثال بارزی از زمهریر و دوزخ بود

        * * *

        در آن جهنم قطبی ، من و دلی بی تاب

        که از غریبی و وحشت به سینه سر می کوفت

        در آرزوی رهایی ، دلی که پی در پی...

        به میله های قفس چون پرنده پر می کوفت

        * * *

        به خواب رفتم و دیدم کنار نهر عمیق

        شبانه آمده بودی که آب برداری

        صدایی آمد و بادی شدید باعث شد

        که مثل پیرهنت پیچ و تاب برداری !

        * * *

        رسید باد به امواج و ترس تاریکی...

        تو را زمین زد و آشفته گشت خواب قنات

        اگر به موقع از آنجا نمی گذشتم من

        تو غرق میشدی آن شب به قعرآب قنات

        * * *

        از اتفاق ، دلم با تو آشنا شده بود

        تو تک ستاره ی این قلب نا امید شدی

        شد آسمان من اما دوباره ابری و تو

        در انتهای شبی تیره نا پدید شدی

        * * *

        ندید هیچ کس اندوه و التماست را

        کشاند فقر و نداری تو را به بختی شوم

        ربود عشق مرا ازدواج اجباری...

        گذاشتی عوض حجله پا به بختی شوم

        * * *

        کجایی ای گل مأیوس تن سپرده به باد ؟

        خزان نحس سرت را نخورده بود ایکاش

        نمی گرفتمت از نهر ، بهتر از این بود !

        تو را همان شب سرد آب برده بود ایکاش

        * * *

        هنوز غرق خیالات بودم و هذیان...

        که جیغ و داد زنی ناگهان به گوش آمد

        که ؛ معجزه ست خدایا... بیا ببین دکتر !

        مریض تختِ صد و یازده به هوش آمد

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2