آااای آنهایی که دل دادید بر دنیای دون
چاکران و نوکران قدرتی پست و زبون !
جیره خواری با نماد آدمی ، در زندگی ؛
سجده بر درگاه حق باشد نشانِ بندگی !
گیرم اصلا زندگی ات غرق در ثروت بُود
کل عمرت بر مدار شادی و قدرت بُود
فرض کن گنجینهٔ دنیا و آسایش تویی
آدمی با اعتبار و ، دور از خواهش تویی
اصلا اینجا در زمین خود خدایی می کنی
آنچه خواهی با اشاره بی ، اِبایی می کنی
هر کجا پا میگذاری جان سپر.. اموال توست
در مسیرت جان و جسم دیگران پامال توست
پشتِ جانت گرم بر این لحظه های آنی است
در نگاهت هر چه میبنی ، فقط ارزانی است
سهم اغیار است این لایه به لایه تو به تو
واقعا خوشمزه است این خارهای در گلو؟
لقمه را اندازه ی ظرفیتت ، بالا ببر !!!
می شود هنگام بلعیدن برایت دردسر
راستی از این همه خوشبختی ات هم سوزنی
داده ای اطفال آنها را ، که گردن میزنی
خودنمایی میکنی با ثروتت ، سر میبُری !
خونشان را با ولع سر میکشی و میخوری
لقمه ای نان داده ای فردی گرسنه یا یتیم؟
یا گرفتی دست یک بیچاره ای را از نعیم؟
سرپناهی بوده ای بی خانمانی را به مهر؟
تکیه گاهی بوه ای بی همزبانی را به مهر؟
چند سالی را اگر بودی در این دنیا ببین !
دشمنی ها را به پا کردی به رفتاری چنین
نان مردم کردی آجر تا خودت دارا شوی!
پای آنها را شکستی تا خودت سرپا شوی!
آبروشان بردی و ناموسشان دادی به باد
تا به ظاهر محترم باشی ، گرفتی عدل و داد
فکر میکردی ته دنیاست اینجا بی خبر ؟
میخوری و میبری با زورِ خود بی دردسر
فکر میکردی حسابی نیست در اعمال تو
یا که اصلا هم کتابی نیست از اغفال تو
آسمانت آبی و ، دریای داراییِ تو ؛
می شود کوهی برای میلِ خودرایی تو
تازیانه میزنی بر گُرده های بی کسی ؟
دست روی دست هایت میرود از وارسی
چرخ گردون را ندیدی بارها چرخانده ات ؟!
بی خبر در خواب و در بیداری ات لرزانده ات
بارها از خواب خوش بیدار کردت بس نبود؟
گوش تو جز نفسِ خود اصلا صدایی می شنود؟
او که فرصت داد و فرصت های خود سوزانده ای
لحظه ی دل کندن از دنیا شد و وامانده ای !
جسمت از خاک است و مشتی خاک خواهد شد ولی
روحت از جسمت جدا گردد! فقط مشتی گِلی
کل روحت داده ای زنگارهای کهنه ای
فکر می کردی همیشه روی برج و صحنه ای
در طمع غرقی و اسبت میدوانی ، تا کجا ؟
گوش کن پیچیده در گوش تو حالا این صدا
وقت رفتن آمده ، از اسب خود پایین بیا
باید اکنون هر چه را داری کنی ترک و رها
میگذاری در همین دنیا ، که پشتت گرم بود؛
بر هر آنچه دلخوشش بودی ولی دیگر چه سود
غیر این جاه و مقامی که جدا شد اَیُ حال!
امتحانی که گرفتیم از تو با ذکر مثال!
بر کدام آن عمل کردی بیاور یک عدد
تا شود ثابت به درگاه خدایت با سند
پوچ باشد کل دنیا و همه پیچ و خمش
نام نیکی جاودان می ماند از هر آدمش
آنچه با خود میبری کردار و گفتار تو است
خوب و بد گردد جدا در باب پندار تو است
دل شکستی یا به دست آورده ای عنوان شود
دست پر باشی اگر ، سرمایه های جان شود !
لخت و عریان آمدی عریان رَوی در خاک هم
در صف محشر جدا گردد ز ناخن ، لاک هم
مدّعی ، شاه و گدا ، قاضی و شاهد پیش هم
میخورند آنچه در این دنیا زدند از (خیشِ) هم
بندگان کرسی و جاه و مقامات این منال!
می برد آخر شما را ، سوی پستی و زوال
کائنات از ماست مو را می کشاند می برد
ذره ذره بر ترازوی عدالت می نَهد
دست تو کوتاه و خرما بر نخیل است از قضا
فرصتی هم نیست دیگر ، تا کنی دِینت ادا
من فقط از دارِ دنیا "پونه" ای دارم خدا
بعد مرگم می شود در پای خاکِ من فدا
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─