پنجشنبه ۲۹ آذر
مریض تخت صد و یازده شعری از حمیدرضا حامدی
از دفتر میوه ی ممنوع نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۱ ۲۲:۲۷ شماره ثبت ۹۴۴۱
بازدید : ۷۹۵ | نظرات : ۱۶
|
آخرین اشعار ناب حمیدرضا حامدی
|
شبح به چهره ی من خسته بی صدا مرموز
دوباره خیره شد و لحظه ای توقف کرد
شبح که صورت آیینه بود ، مشتی قرص
گرفت رو به من و مرگ را تعارف کرد !
* * *
شبح در آینه آتش گرفته بود ، اما...
شبیه پیکر آیینه ها تنش یخ بود
شبح که سایه ی من بود و عکس مات خودم
مثال بارزی از زمهریر و دوزخ بود
* * *
در آن جهنم قطبی ، من و دلی بی تاب
که از غریبی و وحشت به سینه سر می کوفت
در آرزوی رهایی ، دلی که پی در پی...
به میله های قفس چون پرنده پر می کوفت
* * *
به خواب رفتم و دیدم کنار نهر عمیق
شبانه آمده بودی که آب برداری
صدایی آمد و بادی شدید باعث شد
که مثل پیرهنت پیچ و تاب برداری !
* * *
رسید باد به امواج و ترس تاریکی...
تو را زمین زد و آشفته گشت خواب قنات
اگر به موقع از آنجا نمی گذشتم من
تو غرق میشدی آن شب به قعرآب قنات
* * *
از اتفاق ، دلم با تو آشنا شده بود
تو تک ستاره ی این قلب نا امید شدی
شد آسمان من اما دوباره ابری و تو
در انتهای شبی تیره نا پدید شدی
* * *
ندید هیچ کس اندوه و التماست را
کشاند فقر و نداری تو را به بختی شوم
ربود عشق مرا ازدواج اجباری...
گذاشتی عوض حجله پا به بختی شوم
* * *
کجایی ای گل مأیوس تن سپرده به باد ؟
خزان نحس سرت را نخورده بود ایکاش
نمی گرفتمت از نهر ، بهتر از این بود !
تو را همان شب سرد آب برده بود ایکاش
* * *
هنوز غرق خیالات بودم و هذیان...
که جیغ و داد زنی ناگهان به گوش آمد
که ؛ معجزه ست خدایا... بیا ببین دکتر !
مریض تختِ صد و یازده به هوش آمد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.