يکشنبه ۲۷ آبان
تصور محض شعری از حمیدرضا حامدی
از دفتر میوه ی ممنوع نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ ۱۳:۰۰ شماره ثبت ۹۵۸۳
بازدید : ۹۴۶ | نظرات : ۴
|
آخرین اشعار ناب حمیدرضا حامدی
|
فرض کن پلک وا کنی، امّا...
تو نبینی به چشم خود چیزی!
با خودت فکر می کنی لابد...
عجب احساس وحشت انگیزی
###
واقعاً لحظه ای تصوّر کن
پلک های تو کاملاً بازند
چشم هایت ولی نمی بینند
هرطرف که نظر می اندازند!
###
پلک بر هم گذار، می شنوی؟
های و هویی ست ظاهراً در راه
آه، گویا شعار تشییع است!
_" شَرَفِ لا اِلهَ اِلا الله "_
###
هم تمام تن ِتو خیسِ عرق
هم گرفتار تنگی ِنفسی...
داری انگار تازه می فهمی
که تو را بُرده دفن کرده کسی!
###
در دلت اضطرابِ مرموزی ست
عضو عضوت ببین چه می لرزند
نه عیال و نه مال، نه اولاد...
یک هِل پوک، هم نمی ارزند
###
می کنی التماس... در گوش ِ
مَردُم این آه و ناله ها نرود
هرچه فریاد میزنی که: کمک
هیچکس، هیچکس نمی شنود!
###
دوست داری که دست و پا بزنی
دوست داری که نبش ِقبر کنی
در کفن مانده ای امیدی نیست
تا قیامت مگر که صبر کنی...
###
هیچ چیزی تو نیستی غیر از
پیکری بی پناه دردلِ خاک
تک و تنها دچار حبسِ ابد
با هزاران گناهِ وحشتناک
###
این فقط فرض بود... تا هستی
نکند بی خیال بنشینی...؟
کودکان گرسنه بسیـــــــــارنـد
چشم وا کن کنون که می بینی!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.