سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 29 آذر 1403
    19 جمادى الثانية 1446
      Thursday 19 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۲۹ آذر

        تصور محض

        شعری از

        حمیدرضا حامدی

        از دفتر میوه ی ممنوع نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ ۱۳:۰۰ شماره ثبت ۹۵۸۳
          بازدید : ۹۴۷   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حمیدرضا حامدی
        آخرین اشعار ناب حمیدرضا حامدی

        فرض کن پلک وا کنی، امّا...

        تو نبینی به چشم خود چیزی!

        با خودت فکر می کنی لابد...

        عجب احساس وحشت انگیزی

        ###

        واقعاً لحظه ای تصوّر کن

        پلک های تو کاملاً بازند

        چشم هایت ولی نمی بینند

        هرطرف که نظر می اندازند!

        ###

        پلک بر هم گذار، می شنوی؟

        های و هویی ست ظاهراً در راه

        آه، گویا شعار تشییع است!

        _" شَرَفِ لا اِلهَ اِلا الله "_

        ###

        هم تمام تن ِتو خیسِ عرق

        هم گرفتار تنگی ِنفسی...

        داری انگار تازه می فهمی

        که تو را بُرده دفن کرده کسی!

        ###

        در دلت اضطرابِ مرموزی ست

        عضو عضوت ببین چه می لرزند

        نه عیال و نه مال، نه اولاد...

        یک هِل پوک، هم نمی ارزند

        ###

        می کنی التماس... در گوش ِ

        مَردُم این آه و ناله ها نرود

        هرچه فریاد میزنی که: کمک

        هیچکس، هیچکس نمی شنود!

        ###

        دوست داری که دست و پا بزنی

        دوست داری که نبش ِقبر کنی

        در کفن مانده ای امیدی نیست

        تا قیامت مگر که صبر کنی...

        ###

        هیچ چیزی تو نیستی غیر از

        پیکری بی پناه دردلِ خاک

        تک و تنها دچار حبسِ ابد

        با هزاران گناهِ وحشتناک

        ###

        این فقط فرض بود... تا هستی

        نکند بی خیال بنشینی...؟

        کودکان گرسنه بسیـــــــــارنـد

        چشم وا کن کنون که می بینی!

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4