دوباره، عشق جاری شد، میانِ من؛ میانِ تو
سرای بیقراری شد، نهانِ من؛ نهانِ تو
درونِ عشق، میسوزد، سراپای وجودِ من
جنونِ شوق میجوشد، میانِ بازوانِ تو
دلت با دستگاهِ مهربانیها، هماهنگ است
سرودِ مهر میخواند، نوای بس، روانِ تو
به گوشم میرسد، با شور، آوازی جنونآمیز
سراسر، موجِ جان است آن، صدای نغمهخوانِ تو
کتابی ناب را ماند، دل و، ژرفای احساست
وَ میآموزد عشقی پاک، فرهنگِ زبانِ تو
اگر روزی بمانم، در جنونِ معنی مهرت
شود تعبیر، نبضِ جان، به دستِ مهربانِ تو
میانِ جدولِ سرشار، از گلواژههایی ناب
معمّای محبّت، میشود حل، با بیانِ تو
عسل میریزد از، شهدِ لبانت، در پگاهِ مهر
چه شوری دارد آن، گلبوسه از، شیرینلبانِ تو
دوباره، میکنم تکرار، حرفِ نبضِ جانم را
نفسزا میشود، این کار، با مهرِ عیانِ تو
درونِ دستهایت، زندگی دارد، سرورِ دل
تمامِ حسّ جان مانده، میانِ بازوانِ تو
پرانتز باز کن، دستانِ مهرت را، برای من
که تا، احساس گیرم، از صفای بیکرانِ تو
زهرا حکیمی بافقی (الههی احساس)
کتاب آوای احساس، اصفهان: نشر نقش نگین.