باز پاییز آمد و آقای باد
میدهد هرلحظه جولان باغرور
می رباید خنده ازلبهای باغ
می ستاند از صنوبرها سرور
باز پاییز آمد و گلهای سرخ
بی خبر بازیچه ی توفان شدند
یاس و سوسن شبنم و شمشادها
درمسیر حادثه بی جان شدند
گرچه عریان میشود دشت و دمن
حکمتی درپشت این فصل خداست
در هبوط رنگ رنگ برگها
کوچه های شهر خیلی باصفاست
آسمان با عشوه ی بارانی اش
روح وجانها را نوازش می کند
درفضا می پیچد عطر تازه ای
عابران راغرق خواهش می کند
درمیان این همه تصویر ناب
عاشق این برگ ریز درهمم
بوم رنگین طبیعت می کَنَد
می بَرَد باخود به زیبایی غمم
می توان روی جهان را شاد دید
در هیاهوی درختان انار
غرق اقیانوسی از امید شد
درخزان هم شد هم آوای بهار
می توان قلب زمین را سبز دید
در تن زرد علفهای چمن
بی هوا رقصید و با آواز خواند
از جهانی خوب وزیبا یک دَهَن
میشود وقتی قدم زد باخدا
درخیابان های شهری شعرپوش
پس دگر معنا ندارد حس بد
جرعه ای از جام شادیها بنوش
می شود سیب لذیذ قرمزی
از درخت کوچکی با شوق چید
طعم پاک زندگی را فهم کرد
ازخوشی هایش به قدر خود چشید!
✍️ #جمیله_عجم
پاییز1403
#پانوشت: پیشاپیش ازحضورارزشمند شما استادان ودوستان عزیزم درصفحه ی شعرم سپاسگزارم.
این روزها خیلی گرفتارم وآنجورکه باید نمی توانم
درکنارشما عزیزان درسایت فعال باشم بنابراین عذرخواهم
اگر در جواب کامنتهای زیبایتان کمی تاخیر افتد!
ان شاالله در اولین فرصت پاسخ گو خواهم بود.🙏🌹🙏
بسیار زیبا و شورانگیز بود
امید بخش و پر احساس
دستمریزاد
موفق باشید