من از سایه خود رنجیده ام
از دوست نادان ترسیده ام
از غصه و آه سروده ام
دوست نادان چون سایه
فقط در شب های تاریک کنارت است
در روز غیب میشود
و تنها به دنبالت می اید
و ندارد هیچ سودی به همراه
دلم میخواهد تمام سایه ها را نا پدید کنم
از تمام جهان دل ازرده ام
چرا که دوست مانند سراب است
دلپذیر اما فریبنده است
چون نمی شود سراب هیچ کجا پیدا
ظاهر خوب دارد ولی باطن نیک نه
از تمام دوستان نادانم زخم های عمیقی دارم
چرا که تمام خوبی هایم را فراموش
و مرا ادمی بد خطاب کرده اند
شاید خورده باشم غم در گذشته
ولی دیگر من عوض شده ام
اشک های سوزانم را برای هر کسی جاری نمیکنم
دلم را برای کسی نمیسوزانم
و خودم را برای کسی قربانی نمیکنم
من عوض شده ام
از تمام دوستان فراری ام
من دیگر با تجربه شدم
من به تکیه به دیگران نیاز ندارم
و خودم پا هایم را محکم روی زمین میگزارم
از دوستان بد فراری باش
چون در نهایت کسی که میخورد زخم
شما هستید نه انها پانی
چه دختر قدرتمندی...
اولین دوست خداست... دومین دوست کتاب... سومین دوست هم خودت...
درود بر پانیا خانوم عزیز
به ناب خوش آمدید
انشاءالله که موفق باشید در آسمان شعر و ادب