شده شیدا دلم و یار مرا یادش نیست
عشق را می کند انکار مرا یادش نیست
خسته از چاهم و در حسرت یک قافله عشق
مصربانوی من انگار مرا یادش نیست
پشت یک پنجره محکوم به نسیان شده ام
ماه می آید و هربار مرا یادش نیست
نقش می بندد از او هر نفَسم روی زمین
زندگی دارد و بر دار مرا یادش نیست
دل به او دادم و دل از همه دنیا کَندم
هستی ام گم شده دلدار مرا یادش نیست
زخمه ی عقل به قانون دلم خورد و شکست
نغمه ی عشقم و گیتار مرا یادش نیست
دل تپید و عرق عشق چکید و نفَسم
شعر مستانه و... هشیار مرا یادش نیست
مثل گُل بوی تنم در نفَسش می پیچید
مثل خاری... شده ام خوار مرا یادش نیست
سوز دارد نفَسِ خسته و پاییزی من
نای و نی زخمی و نیزار مرا یادش نیست
لرزه ی عشق از آبادی فریاد گذشت
زیر این هجمه ی آوار مرا یادش نیست
(م. فریاد)