يکشنبه ۲۷ آبان
غزلی برای تو شعری از م فریاد(محمدرضا زارع)
از دفتر برگ آخر نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲ ۱۸:۳۴ شماره ثبت ۱۲۷۷۶۲
بازدید : ۵۱۶ | نظرات : ۰
|
دفاتر شعر م فریاد(محمدرضا زارع)
آخرین اشعار ناب م فریاد(محمدرضا زارع)
|
تو نور آسِمانهایی، تو چشم کوه و صحرایی
کویرم را تو دریایی، سکوتم را تو آوایی
درون سینهام آهی، تو آبی در تهِ چاهی
میان آسِمان ماهی، تو در جمعی و تنهایی
تو هم دشتی هم آهویی، چراغِ خانه و کویی
تو "هوی" ذکر "یاهویی"، نوای نِینواهایی
تو میبُرّی تو میدوزی، تو هم سازیّ و هم سوزی
تو یأس ِ شام ِ دیروزی، امید ِ صبح ِ فردایی
دلم وامانده در کارَت، تنم بیچاره و زارَت
به دوشم میکِشم بارَت، اگرچه سبز و برنایی
نه جاندارم نه بیجانم، سر از پا من نمیدانم
تو را هر لحظه میخوانم، که هر پنهان و پیدایی
به لطفت خالی از کینم، نه چون آنم نه چون اینم
نه میدانم نه میبینم، تو دانایی تو بینایی
به تور ِ زلف ِ چون شامَت، من و ماهیم در دامَت
منم مست از میِ نامَت، به شبهایم تو رؤیایی
دل از عشق ِ همه کَندم، تو را پیوسته در بَندم
به رویَت در چو میبندم، تو از دیوار میآیی
در این میخانه گمنامم، غریبی دردآشامم
قراری ریز در جامم، که مستی را تو معنایی
در عشقت پای برجایم، سراسر شور و غوغایم
بگو با شوق میآیم، بدون ِ هیچ امّایی
در این ویرانه فریادم، به دشت ِ زندگی بادم
مبَر هرگز تو از یادم، که روحم را تو مأوایی
م. فریاد
|