ماه تاب می کند روشن فضای شب را
هم چنان میتابد
بر ایوان ودر ودشت وحیاط
ستاره ها سو سو کنان بگردش مشتاق !
اندیشه من کجا وپایش این لحظه کجا ،
ومن تنها واین شب های تودرتو
زیبایی وتابش ماه وکهکشان شیری
غالب بر افکار پریشان شده اند در این شب !
تنهایی در باور ما مرسوم شده
تنها تر وتنهاتر از من خدای باقی است
در همین نزدیکی نظاره گر برغم هایم
همدم وهم اغوش باشادی وراز های من !
************
غصه وغم هایم را
دردودل هایم را
شب ها تا به سحر
روز ها تا به غروب
من باو می گویم ،
من باو مدیونم بابت این همه
نعمت هاییکه بمن مفت ومجانی داد
گاهگاهی متنی از قرانش
شعری از مولانا ،بیتی از سعدی وخیام
غزلی از حافظ !
یا که از روی غرور
غزلی یا بیتی از شعر خودم می خوانم ،
می خوانم تا که شاید :
روزی بگذرد از این همه نا شکری من ومرا عفو کند ،
نا گهان ،
پنچره را باد به شدت بسته ،
وبیک باره پاره نمود این همه رشته که بافته بودم در یاد !
بهرام معینی (داریان) اسفند ۷۰