آسمان نا شکیب ميبارد ، بغض ِ آتشدلان بههم خورده ست
دارد از دست ميرود خورشید،وسعتِ آسمان بههم خورده ست
تو نباشی غروب الزامي ست ، عاشقی ابتدای بد نامي ست
آفتاب است و روز خاموش است ، نقشهای زمان بههم خورده ست
یک نفر توی صحنه خاموش است،یک نفر توی صحنه روشن نیست
اینکه ميميرد عاشق من نیست ، سطرهای رمان بههم خورده ست
پرسناژ ِ هميشه محبوبم در روایات ِ مختلف بودی
تو ولی نام کوچکت من بود ، ساختار ِ زبان بههم خورده ست
توی ِ داغی ِ ظهر ِ تابستان ،یک قناری ِ مرده یخ بسته
روی ِپل غرق ِ در خیالات است،فکر کرده مکان بههم خورده ست
فکر کرده به اینکه :"من هستم"،بوده پس فکر کرده :منتظر است
صحنه از هر تکثری خالی ست ، رد ِپای زنان بههم خورده ست
قصه برگشت ميخورد من را،تو ولی حدس /ميزنی / درد است
/اینکه در چشمهای معصومم خط شعر وبیان بههم خورده ست
یک قفس ميکشم بر آزادی لای ِ انگشتهای ِ جوهریم
واژه طعم مذاب سربی داشت،واژه طعم ِ. . . توان بههم خورده ست
ماهی و توی ِ چاه افتادی ، ميپلنگم به سمت پیرهنت
عطرِخونهای تازه مي پیچد ، صبر پیغمبران بههم خورده ست
به سلامت دوبارهی سفرت ، به سلامت شروع ِ بال و پرت
به سلامت هميشه چشمترت ، استکان، استکان بههم خورده ست
سمت ِ خواجو غزل شدیم اما مست حافظ به خانه برگشتیم
زیر پلها سپیده ميلرزید ، خواب نصف جهان بههم خورده ست
پلک بستی ...ترانه زندانی ست،حال و روز ِ زمانه طوفانی ست
مریم حقیقت
دلنشین و زیباست