درودها!
تضمینی مزاح آلود، از غزل فاخر (حضرت حافظ)
🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷
آن اتاقی که در اندیشهء زرّینِ من است
مدّتی هست همان، شاهدِ تمرینِ من است
چاپلوسی نه فقط جزوِ قوانینِ من است،
(روزگاری ست که سودای بتان، دینِ من است
غمِ این کار، نشاطِ دلِ غمگینِ من است)
😂
طالبِ وصلِ تو، در جامعه بی دین باید!
عاشقِ سوسن و سودابه و سیمین باید!
حرکاتش همه از دورهء جان وین باید!
(دیدنِ روی تو را، دیدهء جان بین باید
وین کجا مرتبهء چشمِ جهان بین من است)
😂
بشَوی با من اگر، قدرِ دو سه، ثانیه، قهر
می شود کامِ دلم تلخ تر از کاسهء زهر!
چشمِ خونینِ من آنگاه شود بسترِ نهر!
(یار من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروین من است)
😂
ناگهان شوقِ تو ای میز، به من زور آورد!
صورتم از غمِ سودای ریاست، شد زرد!
پدر از عاقبتِ زندگیم، شد دلسرد!
(تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان، مدحت و تحسینِ من است)
😂
شده ام از همه جا رانده و ماندم بیکار!
ترسم این است شوَم از اثراتش بیمار
پس چرا بر لبِ من هست دعا با اصرار
(دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است)؟
😂
قلم از شوقِ سرودن شده چون اسبِ چموش!
دفترم بسترِ اشعارِ پر از جوش و خروش
ندرد کاش کسی سینهء او را چو وحوش!
(واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان، دل مسکین من است)
😂
می دهد آینه بر صورتِ تو نمرهء بیست
نمرهء خوشگلیِ خواهر تو هست دویست!
بد قلِق تر به جهان از پدرت نیست که نیست!
(یا رب این کعبهء مقصود، تماشاگه کیست
که مغیلانِ طریقش، گل و نسرینِ من است)
😂
روز و شب از غمِ شبدیز، دگر قصّه مخوان!
آری از ضربهء مهمیز، دگر قصّه مخوان!
از مگس یا پشه و ویز، دگر قصّه مخوان!
(حافظ از حشمتِ پرویز، دگر قصّه مخوان
که لبش جرعه کشِ خسرو شیرینِ من است)
😂
#محمدعلي_سليماني_مقدم ۲۰-۰۷-۱۳۹۸
😂😂😁😂😂😁😂😂😁