من از شعار به شعور خواهم رسید
( صفحه سوم )
غيبت كبراى تو بر ما جفاست
زخمه ى كارى زده اى بى دواست
نامه نوشتيم و ندادى جواب
گويى چو اصحاب رقيمى به خواب
اى كه شبانى تو به دشت و دمن
ذره اى بر نى بدم اين جا به من
دست مرا دست سم آورد گرفت
از لب ما بوسه سماور گرفت
جرعه اى از آب حياتم بنوش
بار امانات و ذكاتم بدوش
چوبه ى دار از چه برافراشتى؟
كاشتى آيا تو كه برداشتى؟
هر قلم از جوهرت آماده شد
نام تو بر جوهر آزاده شد
نام تو ورد لب تفتان ماست
كو هدف تيزى پيكان ماست
پيك همان است كه فرستاده اى
گفت بيا ار كه تو آماده اى
جان مرا پيش اوستا گذاشت
دانه جوي منتى بر من نداشت
ابرى كه با بارشت آغاز شد
غنچه اى روئيد و هوس باز شد
تشنه و مخمور مى باقى ات
كشته ى سيماى خوش اخلاقى ات
گشته ام اى روزن انوار او
قمرى بى دانه ى ديوار او
ميوه ی بى دانه به آدم كه داد؟
اين همه غم بر دل عالم كه داد؟
كاش دل از دست غم آسوده بود
سينه ى بى كينه مى آلوده بود
آه كه در پيله ى پروانه ام
خواجه و هم صحبت ديوانه ام
كوره اى از راه قبس پيش ماست
راه نفس در كف دست شماست
لاله و خضراء و گلستان تويى
واژه ى هر مصرع و ديوان تويى
از دل مريمكده ويران شدم
عيسى بى خانه و بى جان شدم
رفتم و تا سر بگشم بر برين
كوس اناالحق بزنم با يقين
باقر رمزی باصر
ادامه دارد . . .
بسیار زیبا و دلنشین بود