دوشنبه ۳ دی
عصرِ.....تو بگو! شعری از وحیده پوربافرانی
از دفتر مکافات نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴ ۱۴:۵۴ شماره ثبت ۴۱۷۱۶
بازدید : ۷۶۷ | نظرات : ۵۵
|
دفاتر شعر وحیده پوربافرانی
آخرین اشعار ناب وحیده پوربافرانی
|
عصر سرب است و سکوت
و تمدن همچون
خنجر آخته ای بر رگِ باورهامان
می خزد نرم و روان
عصر خاکستر و خون است و در این خبط آباد
محتضر ذهنِ زمین
خفته در سردی سرداب سقوط
به کجا می رود این نسل قرین با حِدّت
به چه می نازند این
خلق افکنده به تالابِ هبوط
عصر وَهم است و جنون
ثقلِ حُریت و ناموس و شرف
گشته در خاطر فرسوده ی اَبناءِ بشر چون کاهی
می توان یافت کجا ردّی از آزادی محض
جز در افسانه و تمثیل و حکایت شاید
یا به پیشانی میدانگاهی
قرنِ پوشاندن پیراهن حق است بر اندامِ دروغ
همچنان می تازند
بر تنِ عهدِ الست عصیان ها
گو به تاراج بَرَد عاریه جان را که دگر
بد به یغما رفته ست
گوهرِ فطرت ما در کنفِ هذیان ها
عصر تخریبِ دل است
در دلِ مهلکه ای تیره به فرمانِ هوس
عشق ها نبض اساطیریِ شان
بی گمان رو به فناست
گرچه ما آدَمَکان
وارثانِ هنرِ توبه و استغفاریم
لیک در خاطرِ آفت زده ی عاجزمان
زهرِ تخریبِ تقدّس باقیست
خوف از غیرِ خداست
قرنِ درد آلودی ست
و کژی رمز صمیمیت و یکرنگی را
با وَلَع بلعیده ست
آدمیزاد مگر متّحدِ جنبشِ بی عاری گشت
که درونِ دژِ نامرئیِ دون پروَری اش
رگِ خونخواهی اش از جور و ستم خشکیده ست
عصر سرب است آری
و چنان طایفه ام معتکفِ نسیان اند
که در این گاهِ تعدّی گویی
زده ماری به عدم چنبره بر فطرتِ ما
تو بگو تا به کجا غرقه ی مردابِ گناه
تا به کِی راکد و آلوده و طرد
تو بگو!...
تا کجا...............بی پروا؟!.....
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.