سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        عصرِ.....تو بگو!

        شعری از

        وحیده پوربافرانی

        از دفتر مکافات نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴ ۱۴:۵۴ شماره ثبت ۴۱۷۱۶
          بازدید : ۷۶۵   |    نظرات : ۵۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر وحیده پوربافرانی

        عصر سرب است و سکوت
        و تمدن همچون
        خنجر آخته ای بر رگِ باورهامان
        می خزد نرم و روان
        عصر خاکستر و خون است و در این خبط آباد
        محتضر ذهنِ زمین
        خفته در سردی سرداب سقوط
        به کجا می رود این نسل قرین با حِدّت
        به چه می نازند این
        خلق افکنده به تالابِ هبوط

        عصر وَهم است و جنون
        ثقلِ حُریت و ناموس و شرف
        گشته در خاطر فرسوده ی اَبناءِ بشر چون کاهی
        می توان یافت کجا ردّی از آزادی محض
        جز در افسانه و تمثیل و حکایت شاید
        یا به پیشانی میدانگاهی

        قرنِ پوشاندن پیراهن حق است بر اندامِ دروغ
        همچنان می تازند
        بر تنِ عهدِ الست عصیان ها
        گو به تاراج بَرَد عاریه جان را که دگر
        بد به یغما رفته ست
        گوهرِ فطرت ما در کنفِ هذیان ها

        عصر تخریبِ دل است
        در دلِ مهلکه ای تیره به فرمانِ هوس
        عشق ها نبض اساطیریِ شان
        بی گمان رو به فناست
        گرچه ما آدَمَکان
        وارثانِ هنرِ توبه و استغفاریم
        لیک در خاطرِ آفت زده ی عاجزمان
        زهرِ تخریبِ تقدّس باقیست
        خوف از غیرِ خداست

        قرنِ درد آلودی ست
        و کژی رمز صمیمیت و یکرنگی را
        با وَلَع بلعیده ست
        آدمیزاد مگر متّحدِ جنبشِ بی عاری گشت
        که درونِ دژِ نامرئیِ دون پروَری اش
        رگِ خونخواهی اش از جور و ستم خشکیده ست

        عصر سرب است آری
        و چنان طایفه ام معتکفِ نسیان اند
        که در این گاهِ تعدّی گویی
        زده ماری به عدم چنبره بر فطرتِ ما
        تو بگو تا به کجا غرقه ی مردابِ گناه
        تا به کِی راکد و آلوده و طرد
        تو بگو!...
        تا کجا...............بی پروا؟!.....
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7