سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 28 آبان 1403
    17 جمادى الأولى 1446
      Monday 18 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۲۸ آبان

        منشاء قرآن ( قسمت اول )

        شعری از

        باقر رمزی ( باصر )

        از دفتر دفترچه بغلی سیاه مشقهای من نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۳ ۱۹:۱۶ شماره ثبت ۳۲۷۰۲
          بازدید : ۴۳۳   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        منشاء قرآن
         
        تو را من در وجودم ناز کردم
        رکوع و سجده را آغاز کردم
         
        تو را من با نی و در نی دمیدم
        نخفتم بلکه آندم آرمیدم
         
        نخفتم تا که بینم روی ماهت
        چه گویم من که افتادم به چاهت
         
        همان چاهی که یوسف (ع) را نهادند
        برادرهای وی وی را نخواندند
         
        همان چاهی که ویل مردمان است
        همان ویلی که سختی زمان است
         
        مرا در اوج آنجا مهتر آید
        صدای رب در آنجا بهتر آید
         
        صدای حق صلوه چاه یوسف (ع)
        ندای حق ز آیاتی به زخرف
         
        نه آیاتی به ما تفسیر کردند
        نه تفسیری  ز جانان سیر کردند
         
        همه تفسیر فقر و تنگدستی ست
        غنی در هر کجا در حین مستی ست
         
        همه در فقر و غم گشتند تکثیر
        همه در فقر و ماتم گشته اند پیر
         
        بیا دیگر ندارم ناله و نی
        سراسر آسمان را گشته ام پی
         
        پی ات افتاده ام تا نام گیرم
        به دستم ساغری یا جام گیرم
         
        به جام جم مدائن سرنگون شد
        میان جام جم دریای خون شد
         
        به دریا بنگرید آنجاست یونس (ع)
        میان کام دریاهاست یونس (ع)
         
        همانجائیکه که زالنون مبتلا گشت
        همانجا که قلم با نون جلا گشت
         
        همانجا سایه ماهی در آب است ؟
        نه جانا ماهیانش در سراب است
         
        سرابی را که گویم دیده ام من
        ز اشک چشم خود برچیده ام من
         
        که دیگر سایه ای را دل نبیند
        هر آنچه دیده بیند دل نچیند
         
        هر آنچه دل ببیند نور باشد
        به گرد دل پر از ماُمور باشد
         
        که دست محرم و نامحرم اینجاست
        بیا جانا که دستت مرهم اینجاست
         
        خدایا با تو هر دم حاجتی هست
        برای آخر غم حاجتی هست
         
        خدایا در گذر از روزگارم
        تو هستی رب و هستی کردگارم
         
        تو هستی رب فرعون زمانم
        رخم پیرست و دل را نوجوانم
         
        جوانم با هزاران آرزوئی
        تو گردان این دلم را آبروئی
         
        درونم من هزاران راز دارم
        سری خود سر ولی دمساز دارم
         
        سری دارم که با سنگ زمانه
        به خون افتاده در این آشیانه
         
        به آئین سنگ غم با خویش دارم
        تنی بشکسته و درویش دارم
         
        به تن هر چند اینجا جامه ای نیست
        ولی در دست من هم خامه ای نیست
         
        که بنویسم برایت نامه ام را
        برای نوگل دردانه ام را
         
        که در دشت بلا در خون شناور؟
        شد اینجا غرق خون همچون برادر ؟
         
        به دستم کاغذی از خون گرفتم
        به چشمم در شبی کارون گرفتم
         
        تو در نیزار حق و باطل هستی
        به نیزار خدایان عاقل هستی
         
        اگر عاقل همین است کز تو دارم
        بدان ای جان جانان اهل دارم
         
        الا ای همنشین بی نوایان
        مرا با خویشتن آگاه گردان
         
        که خویش من پر از عیب ست و نقصان
        کزین نقصان خدایا رو مگردان
         
        الهی یا الهی یا الهی
        تو خود بر حال درویشان گواهی
         
        به صحرا کشتی و نوحه سرایی
        به دریا بهر موران داده کاهی
         
        سخن از مور گفتیم و سلیمان
        بیامد با سپاهی در دو میدان
         
        به یکسو دسته ای از گرد موران
        ز یک سو جملگی گرد سلیمان
         
        به ناگه دسته موران نگه کرد
        بدید از هر قدم روزش سیه کرد
         
        بگفتا جملگی در لانه آئید
        همه رو سوی این کاشانه آئید
         
        که لشکر بی درنگ آید به اینجا
        ز سامان با خدنگ  آید به اینجا
         
        سلیمان چون زبان از مور بشنید
        بساط هر قدم را زود برچید
         
        بگفتا هر کسی چشمش به راه است
        امان از گِرده آب و راه چاه است
         
        الهی درد موران را پناهی
        زما برگیر دستی از سیاهی
         
        که نور حق بود امروز نورم
        به قرآن پیرو قوم زبورم
         
        زبورم منشا قرآن و نور است
        به قرآن نور حق را دید کور است
         
        همان بهتر که بینایی خود را
        بگیرم از پی کوه احد را
         
        احد داند که قرآن کی بنا شد
        همان روزی که با دل آشنا شد
         
        همان روزی که قرآن وحی گردید
        کلام روضه از جان وحی گردید

         
        ÷÷÷÷÷÷÷
         
        الهی ما همان عبدیم و معبود
        توئی در آخر این سایه مقصود
         
        الهی مقصد ما را نگهدار
        سویدای دل ما را تو مه دار
         
        که خال آن لب و آن ژاله هستی
        طناب عشق بازی را تو بستی
         
        طناب دار ما را وا مگردان
        همانجا دار ما را وام گردان
         
        صلیب و دار منصوران چه رنگ است
        قدمها بهر آنجا بی درنگ است
         
        قدم نه بر دل ما در شب و روز
        به شمعی تکیه کردم من دل افروز
         
        دل ما را به دست آر ای مه من
        که آسیبی نبیند پیچ دامن
         
        من و سرگشتگی های قدیمی
        رفیقان دروغین و صمیمی
         
        به من گفتند فلانی راه این است
        گهی در آسمان گه در زمین است
         
        خدایا درد ما را دادگر باش
        کویرغوطه را آبادگر باش
         
        کویر غوطه ام ویرانه و خاک
        که روزی اوفتاد از پیش افلاک
         
        فلک روزی به زیب گل حلال است
        که در دم دشمنانش در ملال است
         
        ملالت میکشد آنکس که بر گل
        نهد پا را به ساق باغ و بلبل
         
        بیا حق را به هق هق آشنا کن
        به هق هق قهقهستان را روا کن
         
        بیا در قحطی و در تنگدستی
        بگو جان ضعیفان را چه هستی ؟
         
        بیا در حلقه ما گیس رنگی ست . . .
        به پیچ حلقه مو رنگ رنگی ست
         
        به گرد حلقه ما رقص ماه است
        گهی بر شانه و گه سر به راه است
         
        مپرس از مذهب و درویشی ما
        که درویشی و مذهب خویشی ما
         
        همان مذهب که بر گرد علی (ع) بود
        به گرد صاحب الامر و ولی بود
         
        همان مذهب که دار مومنان است
        علی (ع) را راهبی چون کاهنان است
         
        همان مذهب که دارد در نیستان
        نوای بی نوائی در کهستان
         
        همان مذهب که مولا را یقین است
        همان مذهب که قرآن را مبین است



        پایان قسمت اول
        باقر رمزی باصر


         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1