سلام نازنین نیما
امروز ساعت شماته دارم برای بار هزارم به خواب رفت
و تو هنوز نیامده ای
بخدا دیگر حساب کوچ پرستوها از دستم در رفته
فقط شنیده ام که هیتلر مرده
و آنقدر دیر شده که آدمها به جای دمپختک ، پیتزا میخورند
روزگار غریبی شده است نازنین
دوره ، دوره ی قبرهای دو طبقه و سه طبقه است
و به قول بی بی ، دوره ی آخرالزمان
همه چیز عوض شده
حتی محله هم دیگر آن حال و هوای قدیم را ندارد
اصغر گدا بنز خریده و پسر شوکت خانم از ژاپن برگشته
و من چند وقتی است که معنی بعضی از حرفها را نمیفهمم
نمیفهمم وقتی میگویند لایه ی اوزون سوراخ شده و هرکس خاک تو سری کند ایدز
میگیرد یعنی چه
اما دلواپس من نباش
اینجا همه چیز خوب است و لباس همه سپید است
و حتی سوپ هایشان هم از سوپ های ننه سکینه خوشمزه تر است
میانه ی پرستار ها هم با من بدک نیست
و هر روز سه نوبت به من اسمارتیز میدهند
اما از تو چه پنهان ، نمیدانم چرا اسمارتیز ها هم تلخ شده است
و نمیدانم چرا هر وقت دلم هوای تو را میکند به من سوزن میزنند
نیما سهرابی