مـــن تصمیمــــی... پـــــر ازهــیـــــــچ ... i
این ترتیب ِ بی ترتیب ِ واژه ها
نه شعرند
نه نثر ند
نه سپیدند
نه مرثیه
تا دلت بخواهد امّا خیس-اند
زعفران-و-گلاب-و-حلوا
در وصف-حال-من انگار
چیزی نیست جز زرشک
من نمی دانم اما چرا ... ؟!
دست-برداشتن از تو
جرات جان-گذاشتن از من می خواهد ...کوتاه-بیا
سرم به شانه-ات نمی رسد برای گریستن
" تو می آئی " کجای دیوانِ-حافظ است ... ؟!!
فاصله
دوری از خود است ...
دوری-از-تو-غایله-است
که ختم ندارد
دنباله یِ هیچ بودنی ماندن نیست
بعد از تو من این فاجعه را فهمیـدم
تا به کی باید ببینمت در ایینه-ی-خیال .....؟!!
یادم باشد روی همه-لحظه-هایم بنویسم
"در انحصار درد"
که دیگر چشم-هیچ-کس به دنبال روزهای-سیاهم نباشد
بدون-شرح
همینکه مرا بیاد نمی آوری بهترین توضیح است .
مـــن تصمیمــــی... پـــــر ازهــیـــــــچ ... i
پ:ن:ڪاش ڪاشي هاےِ ڪاشانہ ےِ בلـم از احساس نبـوב ;
تا ايـלּ گـونہ با لرزه ے صـבايتــ و پس لرزه ے يڪ בانہ بلـور בر نگاهتــ ,
בيـوار هايش فـرو نمي ريختـ
پ:ن:مانـבלּ یا نمانـבלּ בیگـر بی معناستــ ;
و همـہ اش بیهوבه می گرבم بہ בنبال ِ معنایی ,
ڪہ خوبــ باشـב می בانمـ الڪی-ستــ اما چہ ڪنـمـ ؟
بـבترش ایـלּ استــ , ڪہ تازگی ها ,
هماלּ الڪی همـ پیـבا نمی ڪنمـ בیگـر !
بـבترش ایـלּ استــ , ڪہ بگـویمـ خوבمـ را ڪہ خوبمـ !!
ڪہ اصلا همہ-چیز زیاבی خوبــ استــ ,
مـלּ اراممـ بہ ماننـבِ اسماלּ-های-تابستاלּ .
– —––уєѕ , ι αм ƒαllιηg ¯