گفت کبریت هان که این مردم بسی قدر مرا نشنا ختند
هم به خود کر دند ستم هم بی سبب مارا کنار انداختند
گلایه ای از کبریت.
قوطی کبریتی در کنار دیواری غمگین و دل شکسته به زمین افتاده بود
ره گذری آنرا دید مجذوب زیبایی وصداقتش شد. و آنرا
از زمین برداشت و نگاهش کرد..و خیره شد وشگفت زیبایی و شکوهش
گردید.
اما.....کبریت آهی کشید ....... ..و گفت.......
ای ره گذر من را رها یم کن. ........همانطور که.....
همه ی مردم مرا ..رها کردن.......
ره گذر پرسید انگار دل پردردی داری چرا .... چه شده......
کبریت دوباره آهی کشید ...... ....وگفت. هی..... .... ....چه بگویم
بااینکه سالهای سال به مردم خدمت کردیم.
و به ... قیمت ۲ ریال .. ما کبریت هارا ...می خریدند و باصداقت در اختیار
مردم بودیم و به آنها
خدمت می کردیم هرگز دروغ و خودعه بکار نبردیم.. در تحت هر شرایتی
درخدمت مردم بودیم در سرما و گرما بدون خطر
و در هرقوطی حدود ۱۰۰ عدد کبریت بودیم
در اختیار مردم در شهر ...و روستا در و دشت.. و بیابان ..باصداقت و
درستی و راستی خدمت کردیم
اگر یکی از ما بی سر میشد کبریت بعدی آماده بود به خدمت
اما............با روی کار آمدن فندک .بی بوته ی... بی اعتبار. ...که
از کشور بیگانه وارد شده..
مردم مارا رها کردند .و... .... فندک نالایق را بکار گرفتند.
هم اکنون هر فردی یک عدد فند ک را به قیمت ۳۰۰۰ هزار تومان
تا ۳۰/۰۰۰ هزار تومان یا بیشتر میخرد پس از دوروز یا خراب است
ویا جرقه نمیزند
و یا گاز ندارد و به نحوی خراب است که اکثرا به موقع کارایی ندارند و
باید دورش انداخت ..... اینکه من دل خوشی
ازاین آدمها ندارم....... .. . رهایم کن...... ای ره گذر....
فتحی...تختی... ۱۸ /۲ /۱۴۰۲ شمسی
این درد دلی بود از کبریت که نامش به فراموشی
سپرده شده. .
برای همه ی عزیزان آرزوی سعادت و خوش بختی دارم
گرانقدر محبت کنید کامنت و نظرات عادی را تیک سبز یا همان تیک نقد نزنید مممنون می شویممم