پنجشنبه ۱۸ بهمن
چشمان ۲ شعری از حسین گودرزی تشنه
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ ۶ ساعت پیش شماره ثبت ۱۳۵۷۲۱
بازدید : ۴ | نظرات : ۰
|
دفاتر شعر حسین گودرزی تشنه
آخرین اشعار ناب حسین گودرزی تشنه
|
☆چشمان"۲"☆
تو زیباترین حادثه ای بودی
که در جان و تمامم نشیمن کردی
طبقه ، طبقه، در من برج شدی
به ارتفاع ابدیت و طول همیشکی در بی نهایت نامعلوم
به قدمت همیشکی جاودانگی
تا انتهای بی پایان و نامعلوم ابدیت
تو زیباترین تئاتری هستی که من دیده ام
چه نمایشنامه و اجرای بینظیری
تنها یک اجرا داشت و یکتماشاچی
به سانس بی تکرار آن
در تالار زیبای شدن
پیس چشمانت را که نوشته بود
که مرا آن گونه بر صندلی بودن و ماندن و شدن میخ کوب کرد
از ذوق چشمانت
دستانم به نوشتن شد
شدم میرزا بنویس دربار وجودت
شروع به کتابت کردم
و از مثنوی بلند موهایت
قافیه های تراز چشمانت
ردیف مژگانت
ودو مصراع شرابین لبهای ملسینت
از تو "پینتر " شدم و در تو شُهره ی شَهر شدم
ای شهر اشوب جان......
نوبل جنون گرفتم از خمار خوش گوار چشمانت
غوغا گر خاموش.....
هیچ می دانی چه کرده ای
برو از چشمانت بپرس
که چیرترین است در غوغا
از روزی که خمیر مایه دل دادگیم
با نفسهای نفس گیرت نفسم را بند آورد
به ورز آمدم از تو و چشمانت
تمامم گُر گرفت به یمن تو و نگاه های مرد افکنت
خودجوش و نا هوا و به یک باره
دل رفته ترین شدم
شد انچه باید میشد
من از تماشای چشمانت
بی محابا به مسلخ رفتم
تسخیر از گرده تو برداشته شد
شدم تاوانکش اینگناه مقدس
چه کسی به خود جرات داد
بر تو نام میوه ممنوعه را بگذارد
ممنوع برای من نبودن و نداشتنت
غوغا گر خاموش
صدای چشمانت عِطری دارد که نگویمت
ای نشسته بر عیسای جانم
شوکران بودی یا شوق گران
خود کامگی چشمانت
کم کمکه نه در کسری از حد متصور بر آنِ زمان
متلاشیم کرد در تلاش پر تشدید
تشنه کامی از نفوذ فزاینده تو در منِ بی خود شده از خود
هوس چه میوه خوبی است
وقتی که
تو باشی و چشمانت
من باشم وچشمانم
و سکوت ،سکوت ،سکوت ،تماشا
آن وقت استکه دل
دل دل می کند
که بر سیب نگاهت
گاز هوس را با دندانطمع بزنم
آری طمع فقط براین مورد ثواب است وقابل دفاع و تمجید
چقدر خوب حدس می زنی
چشمانم را طمع داشتن تو و چشمانت کور کرده
از تو هرگز قناعت نمی خواهم
اسراف در داشتنت عین ثوابست و نشانه ی ایمان بر اینمسلمان تسلیم شده ی تسلط چشمانت
دمچشمانت گرم
چه خوب مرا از عرش حسرت ونداشتنت
از بهشت بی رونق تو و چشمانت
به زمین پر رزق و روزی داشتن چشمانت
نزول نه صعود داد
هبوط در تو و چشمانت بی معناست
معنای بودنم تو همیشه باعث ارتقایی بر دل و جان
چه خوب شد که این شدن را
از تو و چشمانت بر بودنم رَقم زدند
چه باک از این شدن و بودن و ماندن
با تو و چشمانت
هیچ وحشت و ترسی در من راه ندارشته و ندارد
دلهره ای هم اگر هست
شبیه اشکشوق است به هنگام وصال
که هیچ خنده ای به گرد پایش نمی رسد
هیچ اضطرابی قشنگتر از این نیست که
نُرم مرا
فُرم چشمان تو تغییر دهد
می دانی تمام تمام تمامم صرف این موضوع مهم است
که فقط می خواهم
به یکچیز برسم
آنهمفقط و فقط و فقط تویی و چشمانت
تو مفهوم زنده بودن و زندگی هستی
زندگی را باید با تو و در تو یافت و جستجو کرد
اگر بخواهم زندگی کنم
چاره ای جز تناول اکسیر چشمانت بر جانم نیست
که جان را جز تو جانی نیست در ضمیر نهان
وجودت چونمهر فرزند است بر جانمادر
حسودانه و بی پروا
به تو عشق می ورزم
می خواهم چنان باشم که هرگز هوس رفتن بر سر تورا نیاید
بی گناهم
ای گناه مقدس
اتفاق قشنگ....
هیچ اتفاقی جز تو در من نباید بیفتد
برای منمهم تویی
من چرا باید دنبال بی گناهی خودم باشم
که چرا اثبات کنم
به گمانم اصل برائت را از روی من و تو نوشته اند
ما بی گناهیم
مگر اینکه عکسش ثابت شود
چرا که اصل برائت من در چشمان تو تا همیشه باقی است
دلممی خواهد بنویسم
انهم فقط از تو وچشمانت
می سرایمت
اما بیشتر از این که از نوشتن لدت ببرم
از تماشای تو وچشمانت سرخوشم
خوشتر از اینچه حالی که
منمن فرم به فرم نگاهای تورا در هر ان
می نویسم و می بویم و در آغوش می کشم
تماشای چشمانت زیباتریننمایشنامه ای هست که میخواهم هر لحطه و ان نقش اولش را بازی کنم برایت
خودت هممیدانی چشمانت مرا آرتیس کرده
عمیق تر از تو مگر دریایی هست
می خواهم هماره در دریای وجودت شنا کنم
در عمق ژرفای نگاهت
چونمایکل فرد
چشمانت را حرفه ای شنا کنم
دلم پر مدالترین المپیکی چشمانت
آه حضرت خوشمزه
تشنه گشنه ترینم برایت
اگر بدانیکه چقدر می چسبد پیتزای چشمانت
با دلستر لبان ملسینت
چشمانت را باید نوش جانکرد
دلم می خواهد
در گمگشتگی کامل
در حبس آغوشت زندگی را زندگی کنم
از همان آننخستین
که با قدم های چشمانت
بر جانو دلمپا نهادی
نهادینه شدی برای همیشه در تمام تار وپودم
شکندارم که شبیه تو و چشمانت دیگرشعری نخواهد امد
اگر هم شود اینمحال
هیچ حسی برای خوانش و دکلمه آن در من نیست
بگذاربرایت بگویم
ای جذبه جذاب
در هیاهوی این همه آشفتگی
تو وتسلط چشمانت بر تمامم
افسون و افسانه ای است
مثل حیرت مردم ایران
از دیدن بیلبورد اجرای جنیفر لوپز
در ورزشگاه آزادی
آنهم با ورودی رایگان
#حسین گودرزی"تشنه'
بهمنماه۱۴۰۳
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.