پنجشنبه ۱۶ اسفند
|
آخرین اشعار ناب عليرضا حكيم
|
ببر خیال
آفتاب از بام شب گویا غریب افتاده است
در میان چاه تنهایی عجیب افتاده است
تشت خونینی که از دست فلک لغزیده بود
لیز خورد و پشت دیوار رقیب افتاده است
بس که پاشید از خودش امید بر ما خاکیان
در بساط شب نهان شد بیحبیب افتاده است
ماه اما مثل هرزه در میان کوچهها
بی نقاب و عشوهگر در حوض طیب* افتادهاست
کوشش بیهوده در جنگل کند ببر خیال
خسته روی تخته سنگی بینصیب افتادهاست
میکشد دزدانه سر در انزوای نیمه شب
عکس او در آب جوی باغ سیب افتادهاست
طیب : پاک و پاکیزه
پی نوشت : ( بر اساس بداهه استاد فکری احمدیزاده )
|
|
نقدها و نظرات
|
درودها بر شما بانوی واژه سپاسگزارم از حضور سبزتون | |
|
درودها گرانقدر استاد سپاس فراوان | |
|
درودها بر شما جناب آقای خوشزو سپاس بیکران | |
|
درود ها بر شما جناب شریف صادقی سپاسگزارم از حضور سبزتان | |
|
درود ها بر شما جناب دکتر مهدی پور بسیار سپاس | |
|
درود جناب کریمی با سپاس فراوان | |
|
درود بانو سپاس بیکران | |
|
درود آقای حاجی پوری عزیز با سپاس | |
|
درود بر نظری سرمازه با سپاس بیکران پیشنهادتان؟ | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود برشما استاد بزرگوارم جناب حکیم
بسیارعالی بود
زیباوخیال انگیز
یکی ازبهترین شعرهایی بود که امروزخواندم
احسنت