زمین رابه تماشانشستم،اوقاتش وخیم است....اوناله میکندزلزله میشود....
اشک می ریزد سیل میشود....
ودرآخرسرفه میکندگرد و خاک میشود!!!!
زمین حالش وخیم است....!!!!
دردانه هایش گل هایِ بهاره خشک شده اند
اینجازمین است دختران درآغوشِ مردانِ پول پرست شب رامهمان!!!! وروز را به عبادت وتوبه می پردازند....
اینجازمین است کودکی هاجامانده برکوچه پس کوچه هایِ شهرهایِ تاریکی، که دروهمِ یک بهارهرشب آذین بسته میشودبه کفروفریاد....
اینجاحالِ ناخوشِ زمین است!!!! گویی زلزله هابرایِ کودکانِ یتیم گهواره هایی هستند، تاخواب رابرچشمانشان بوسه زند....
اینجازمین است لُختیِ درختان به خاطرِآغوشِ دختران وپسرانِ عاشقیست که سایه سارشان رابراندامشان سپرکرده، تاازچشم بدِرهگذران به درد نیایددلِ عاشقشان....
اینجازمین است
آوازهادرگلویمان خارشده
اشک هابرچشمانمان رقصی ازخون شده
دیگرکسی انسان نیست
هیچکس برزمین به دنبالِ خدانیست
لقمه هاکوچک
زندگی ها بومی ازمرگ
پیران دِگردعایِ عاقبت بخیری نمیکنند
بوسه رابراندامِ دختران حواله میکنند
اینجازمین است کودتایی به پااست بنامِ قیامت
خدای کودکی رابرعرشش نشانده
اونظمِ زمین را به بازی دعوت کرده
باپاک کن درختان را ازریشه پاک کرده
دود را برآسمان نقش بسته و
دریا را به فاضلاب
اینجازمین است آغوشی برایِ مُردن....
دلنوشته ی زیبایی بود و پر از احوالات این دنیای نازیبا
غزلی از خودم با همین مضمون تقدیم شما
کنارِ دردِ خیابان، دُچار پوچی عرفان
گرفته خشمِ تفنگی ، قُنوت چانه ی انسان
چقدر چترِ فریب است، با تگرگِ دوراهی
میان کوچه صدایِ، اذانِ توله ی باران
چه اِنتحارِ عجیبی، در انتهای تَبِ گُل
چکیده داسِ تظاهر، به جانِ شیشه ی کاشان
خشابِ قُرص هنوزم جوابِ مسئله ها شد
برای مرگِ جِنازه هَوای دودی تهران
هزار پینه دریده، دو دستِ کودکِ نان را
به پُشت خط کشِ تاول، تمامِ زنگِ دبستان
صدای باورِ یک زن، شکسته زیر هوس ها
پسر که آبِ خُنک را ، پدر سکانسِ پریشان
چه رنگ ها که نداده همین تُفاله ی آدم
اگر چه دَم نکشیده، درون قوری شیطان
نسیم، لُخت و پریشان برای بوسه ی دریا
سکوتِ روزه گرفته، گلوی حضرت طوفان
غزل در آخر قحطی، که دست و پا زدوافتاد
وَ زخمِ کاری بِیتَش، کشیده بر سرِ دندان
#سید_هادی_محمدی