زخم قدیمی...
دیدمت... آه چه تصویر غم انگیزی بود!
منِ دیوانه... تو با دختر دلبندَتو...او
منِ غمگین که به اجبارِ جنون می خندم
تویِ زیبا و تماشاگهِ لبخندَتو ...او
طاقتی نیست ؛ولی چاره بجز صبر کجاست؟
عشق حاکم که شود؛حکم° مدارا دارد
چند خط شعر تسلای غمم نیست ولی
دکترم گفته قلم حکم شفا را دارد
گوش کن...قصه ی ما آخر تلخی دارد
ماجرا چند شب از غصه نخوابیدن نیست
ماه من؛بی تو که شبهای جوانیم گذشت...
دیگر امروز تو را فرصت تابیدن نیست
آمدی زخم قدیمیِ مرا تازه کنی
هرچقدر از تو نگفتم همه اش شعر شود
آمدی قصد مدارا که نداری اما
خواستی باز دلم در پی عشقت بدود
خسته ام؛گرچه تو از درک غمم معذوری
که سرت گرم کسی دیگر و دنیای کسیست
فکر کن!دختر عاشق که دلش پیش تو بود
عشق را کشته و حالا زن زیبای کسیست!
بعد تو حال مرا هیچ کسی درک نکرد
گاه در شهر تو دیوانه صدایم کردند
رازهایی که نباید به کسی میگفتم
مثل یک زخم درون ریز فنایم کردند
زندگی گاه به تقدیر غریبی بند است
خسته از جبر، تمنای وصالی داری
گاه هم تشنه ی دیدار ولی با تردید!
با غرور و دل آشوب ،چه حالی داری...
زندگی گاه فقط خاطره هایی تلخ است
"تلخ" یعنی دل پر حسرت و دیدار محال
آمدی تا که خرابش بکنی قصر خیالم را
تلخ یعنی که بمیرد به دلم شوق وصال
آمدی با دل پر ،خسته و آشفته ی جبر
بدترین قسمت تاریخ معاصر بودی
تو دلت خواست بگویی که...ولی مغروری
آه معشوقه ی من کاش تو شاعر بودی
..............................................................................................................................
علی توکلی
12 تیر1401
در پناه حق
پ.ن
نمیدونم چه رسمیه که تلخ ترین خاطره ها
همیشه موندنی ترین خاطره هستن!
مثل آخرین تصویرم از تو وقتی که میرفتی...
به شعر ناب خوش برگشتید
چهار پاره زیبایی را هدیه آوردید
موفق باشید