پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
صحرای خاطرم
خشک و
غبارآلوده است عزیز!
چشمان خسته ام
خیس و
خمارآلوده است عزیز!
سرداب سرنوشتم
بی منفذ و
تارآلوده است عزیز!
خبری از سوار آرزوهایم
نمی رسد
نکند اسیرِ سِحرِ سیاهچاله ای نمور
در پشتِ سبزی باغی سِتَروَن است؟
این سرنوشت را
کدام دست سنگدل ،
در برگ های دفتر عمرم
نوشته است ؟
این رشته را
به کدامین گناهِ من ،
دست پلشت زمانه
چنینم سرشته است؟
کی میل من
به آمدنم در سراب بود؟
کی باورم اسیر دویدن،
بر آب بود؟
کی دانه بدون آب و هوا
بارور شده؟
کی شب
شفیق صادق صبح و سحر شده؟
من ذرّه ذرّه
در دهان حسرت خود،
خورده می شوم
پیر و نحیف و بی دل و
افسرده می شوم
تا شاید از دل این ابر قیرگون
بر کوچه های زخمی و
تب دار، از جنون
باران عشق ببارد و
بوی غلیظ خاک،
بنوازد مشام را
بسُراید دوام را
و باد بخوانَد به گوش ما
ای قوم خفته!
در آغوش خاک و خون
بادا تو را نوید
کاین بیرق دروغ و دغا ،
باد سرنگون
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود
مبین مشکلات جامعه