زین راه که در باب ولد میدمد از دم
ما را به چه افسار کشد ملک دما دم
خُسر از حَبَطه ذات مگر نیست فرا دم
یک دم بنگر بین که جهان نیز بنا دم
خواهی به همه هست و فنا نیز کنی سر
زین جمله همی بس که به جان نیزکنی سر
مُلکی که ابد بود و شد از سازِ دگر نو
یعنی که ازل باز همان یک ابد از نو
عینان چه ببینند و چه گویند و چه گیرند
این ذاتِ خرد بر تن از این بیش نگیرند
ان خاطره کان بود ورا در وره کیهان
ان صد نتوان گفت که از صد زصد ارکان
حد از نظره ذره که بنیان همه بر جاست
زان ذره هزاران حدو بنیان به سر انجاست
زین پرده که گاهی مه و گاهی دگر از مه
هر یک به کمُ مَنّو وهم نیز خزد وه
واصل نتوان دید زحد جای به دیگر
لازم که چنین باد ورا تا که شود سر
افضل بر نور از معِ ذاتش نتوان دید
هر ذات بخود ذات دگر را نتوان دید
خاموشیو بی نوری از عالم که گمانیست
خود ذات به هستی همه از ذاته برانیست
یک ذره که مجزوم کشد ذات و برش را
در هست وجودش که چنین ذات سرش را
هستند همه از همه چون نی که به هستی
جز ذره که نی باد توان نیست که هستی
زین فوج عظیم از همه انوار و مدارات
با ذات خود اندر ره خود گشته به ذرات
خواهی نگری هستی از این دید که داری
ی دم نگر از دید دگر، دید که داری
گرمیل سفرداریو از دور هراسی
ذاتت به سفر کن همه ذر تا زحواسی
میدان ازل بود اگر داد درونت
دریاب نبودی که دمی راز درونت
شعر «روح اله سلیمی»
لطفا برداشت خود را از این شعر بنویسید یا معنا یا هرذهنیتی که هست سپاس
وفات اسوه صبر، ایثار و مقاومت حضرت زینب کبرا( ع) را تسلیت عرض مینمایم