سلام و درود شاعر و شعر دوست فرهیخته جناب جلال مهدوی عزیز و گرامی
نکته ای هست و آن اینکه من از استاد و دکتر عزیز سیدهادی محمدی درخواست کردم که برایم نقدی بنویسند تا بتوانم از دانش و تخصص ایشان جهت بهتر شدن شعرهایم کمک بگیرم.
اشاره ای که شما داشتید مربوط است به پایان شعر
سخن آخرم در غربت باشد
لغت نامه ی «دل» را حرف به حرف خوانده ام
حرف آخر را می زند
«تنهایی»
به شخصه با صحبت سید بزرگوار موافق هستم. البته به خاطر اینکه یکی از اساتید ادبیات از همین قسمت شعرم خوشش آمده بود اندکی دچار تردیدم. چون شعر قرار است از سطح عبور کند و لایه های معنایی بیشتری را بشکافد. «غربت» و «تنهایی»
اشاره به این مفهوم که «انسان تنها است» و «انسان غریب است» یکی داستان هبوط و یکی اینکه اساساً درک صد در صدی از احساسات و افکار یک شخص امکان پذیر نیست.
همچنین معنای ظاهری مدنظر بوده است چرا که دور از خانواده ام و شهرم و در شهری غریب زندگی می کنم و تنهایی گریبانم را گرفته
علی ای حال شما همین قسمت را با «گلوی بریده ی رود» مقایسه کنید، به زعم بنده بداعتی در «گلوی بریده رود» وجود دارد که در این مضامین نیست.
اما اینکه گفتند کناره های رود هم خشک است رود اساسا نماد شوق و اشتیاق است و دریا نماد بخشندگی و سخاوت
در سطر نخست هنجارشکنی دیده می شود. هنجارشکنی جایی است که شما خلاف عادت ها صحبت می کنید. اینکه همگان دریا را نماد سخاوت می دانند، این تصور عمومی را غلط دانستن هنجارشکنی است
گلوی بریده ی رود آشنازدایی است. رود اساسا پیوسته است. پیوستگی صفتی است آشنا برای رود اما اینجا صحبت از «گلوی بریده ی رود» می شود و از این گلوی بریده «آواز» هم شنیده می شود (خرق عادت)
امیدوارم اگر جایی اشتباه فکر می کنم دوستان و اساتید مجدد راهنمایی کنند. چون تنها زمانی که گفتگو شکل بگیرد می توان نقاط ضعف و قوت یک اثر را به روشنی درک کرد.
از حضور فعال و اندیشمندانه یتان بی نهایت سپاسگزارم
دلتان دریایی
می توان آواز را از گلوی بریده ی رود شنید
و انسان کتاب ها را نوشت تا برای تفسیر شوق مرجع معتبری باشد
اما شور معنایش همیشه هیجان نیست
مثلاً در جمله ی «دلم شور می زند»
یک دریا انتظار موج می زند
سخن آخرم در غربت باشد
لغت نامه ی «دل» را حرف به حرف خوانده ام
حرف آخر را می زند
«تنهایی»
سلام بر مهدی محمدی عزیز
برویم سر نقد راجع به سپیدت
خشکی لب دریا نشانه ی سخاوت نیست
صرفا یک خبر که خواننده منتظر ادامه ی خبر است ولی هیچ اثری از ادامه نیست و با پرش بر رود الکن مانده است این قصه و نمیشود رابطه ای بین رود و دریا پیدا کرد به لحاظ چینش کلمات
می توان آواز را از گلوی بریده ی رود شنید
که هیچ ربطی از سخاوت دریا و آواز رود نیست گلوی بریده ی رود به زعم من ریزش گاه رود به دریاست و صدای غرش رود هنگام ورود به دریا به سخاوت دریا چه ربطی دارد چه کناره های رودهم از این خشکی مستثنی نیست
مهدی جان تخیل و کشف و حتی دیگر ویژگیهای شعری در این اثر چندان قوی و زیبا و عمیق نیستند
باز در انتظار خواننده برای کشفی دیگر پریده ای به انسان
و انسان کتاب ها را نوشت تا برای تفسیر شوق مرجع معتبری باشد
آیا تمامی کتب نوشته شده تفسیر شوق هستند؟
باز الکن است و نمیشود جز خبر چیزی از آن گرفت
علاوه بر آن حشو زیاد دارد که با گرفتن آنها و بیان شاعرانه اش
خیلی بهتر خواهد شد. مهدی جان سپید و هر گونه ی شعر خالی از رویا و خیال نیست این نوشته که راجع به انسان نوشتی جز تفسیر شوق چه خیال پردازی و چه رویایی دارد
من به ایجاز اعتقاد دارم در شعر ولی ایجاز تو ایجاز مخلّ است که مخاطب را دچار گنگی و گیجی میکند
اما شور معنایش همیشه هیجان نیست
مثلاً در جمله ی «دلم شور می زند»
یک دریا انتظار موج می زند
مهدی جانم شعر خصوصا سپید باید طوری نوشته شده باشد که مخاطب مفهوم را از داخل بیت ها و مصاریع و کلمات بیرون بکشد نه اینکه معادله را نوشته و جواب آن را هم آورده و مخاطب را روی دنده ی خلاص بگذاریم
شور معنایش همیشه هیجان نیست بعدش خیلی پیش پا افتاده کلمه ی مثلا را آوردی که آتش زده بر شعرت
مهدی جان برخی تشبیهات آنقدر مستعمل و دستمالی هستند که دیگر کسی برای آنها ذوق نمیکند مثلا جمله روی شما مثل گل زیباست اگر اولین بار بخوانیم شاید فوق العاده به نظر بیاید و کلمه ی واوووو را به کار بریم اما الان آنقدر این جمله دستمالی شده که هیچ مخاطبی را سر ذوق نمی آورد
و آخرین بندت هم
سخن آخرم در غربت باشد
لغت نامه ی «دل» را حرف به حرف خوانده ام
حرف آخر را می زند
تنهایی
و باز تصویری دستمالی شده و مستعمل
چیز خاصی برای گفتن نداشت این نوشته ات مگر کلماتی در هم تنیده ی بدون خارق العاده گی
از قلمی که از مهدی محمدی سراغ دارم شاید عجله کرده در نوشتن این جملات وگرنه مهدی محمدی شاعر خوش قریحه سایت است و ایمان دارم بهش
ببخش مرا در تند و تیز نوشتن
دوستت دارم
ارادتمند
سید هادی محمدی