يکشنبه ۲۷ آبان
اشعار دفتر شعرِ فوژان شاعر روح الله آبتین سروش
|
|
بهار میاید
اردیبهشت همین سال
به دیدارت میایم
|
|
|
|
|
چادر شب که گسترده میشود
به تختهی سیاه کودکیام بر میگردم
|
|
|
|
|
دریا با تو نفس میگرفت
در رویا رویی با شلاق های باد
چه مستانه میخندید!
|
|
|
|
|
دلم چند چیز میخواهد
دلم فردای روشن را
دلم یک نعره مستانه بروی جادههای گیج
دلم همسایه در بادِ شم
|
|
|
|
|
چیزی کفید روی زمین... یک صدا شکست
در کوچه پشتی یک نفرِ کشته میشود
هر گوشه یک صدا که پیچیده گوشِ
|
|
|
|
|
جنگ که در همسایگی ما رسید
و روی دهکده را با خون شُست
مادر به گل نیلوفر، صبحانه تعارف میکرد:
|
|
|
|
|
روبه روی پنجره ایستاده ام
و به کودکی میاندیشم
به پدر که در سکوتش شاعر بود
به مادر که در زندگی در
|
|
|
|
|
چند شاخه گلِ سرخ
به زن هرزه از آن سوی جهان خواهم برد
تا به اندازهی یک سیب به من جذب شود
|
|
|
|
|
محبوب من!
نگران نباش
من آمدنت را دوست دارم
ماندن و رفتنات را
وقتی با درودی به خانه میایی
و با
|
|
|
|
|
شنیدم قاصدک مرده
در این بیداد جلادان
میان خانه و مکتب
که خون در جاده سرگردان
|
|
|
|
|
آلبالو روی شانههای خانه نشست
پنجره روبه امواج خروشان وا شد
خانه رنگ سادهای دریا را در آغوش گرفت
|
|
|
|
|
امپراتوری من
اتاق کوچکی است
که در آن بال کبوتر زیباست
و پرستو شعر جهان میخواند
|
|
|