چیزی کفید روی زمین... یک صدا شکست
در کوچه پشتی یک نفرِ کشته میشود
هر گوشه یک صدا که پیچیده گوشِ شهر
در جاده برگ و بارِ درخت خسته میشود
یک روسریِ سبز به کنجی پریده بود
یک گوشه پنجههای بریده بروی هم
آن ور کتاب و دفتر رنگی به روی خون
یک گوشه سینههای دریده بروی هم
مریم همینکه پشت جمعیت رسید، دید
مردی کشیده سایهی دیوار جنازه را
مریم دلش برای پدر تب و تاب داشت
حتِمن دویده یک نفسه چند جاده را
یک قاصدکِ پیر دَو و دشنام داد به جنگ
وقتی تفنگ چادری اش از سرش گرفت
چند قطره خون بسترِ او را که تر نمود
یک حس بد، پوچی و سردی برش گرفت
مادر گرفته بارِ غم از دوش یک نفر
مادر که خود گریسته تمامِ جهان را
مادر که ریخت لاله ای روی جنازهها
مادر که گفته تسلیتِ این و آن را
مادر که جنگ روی دلش داغِ تازه بود
وقتی شنید کوچه را آخر دویده بود
مادر رسید کودکِ خورد سال نفس نداشت
ای کاش! بختِ بد... کمی زودتر رسیده بود
روحالله آبتین سروش