پنجشنبه ۶ دی
اشعار دفتر شعرِ ❤غم فروش دوره گرد ...❤ شاعر ساناز هموطن
|
|
سوار بر توسن مرگ میتازی
به ریاضت میبری مرا ....
پیشکشیت را میپذیرم ؛
طوق زیباییست
گردن اویز درد
|
|
|
|
|
برای رسیدن به اغوشت از همه بریده ام ؛
تمرین رهایی از این تن را بسیار دیده ام !
بازی تیز تیغ و در
|
|
|
|
|
سوار اسب تک شاخ زمان
بدون توقف تاخته ام ؛
تمام خاطراتم را
برای داشتنت باخته ام ...
رد خونم ب
|
|
|
|
|
شب که شد
بابا سرما سوار بر تندباد سرد ،
به زمین رسید با دلی پر درد !
شنیده بود ننه سرما
از ا
|
|
|
|
|
گاه می اندیشم تنهایی ،
در همه ی فنون
استاد چیره دستی است ...
که سرسختانه به تعلیم
شاگرد غمگینش
|
|
|
|
|
ایمان اورده ام "به آغاز فصلی سرد"
شک نمیکنم ماه قندیل اویزی است
برگردن اسمان شب ...
یقین دارم ب
|
|
|
|
|
ساعت زنگار بسته خزان ،
به وقت نبودن نواخت ...
دروازه های گذر فصل را گشودن ؛
بارش تاریکی اغاز خواه
|
|
|
|
|
بانو ...
تا شب گیسوان تو بلند است ،
ماه تن من خاموشی ندارد ...!
|
|
|
|
|
باز هم زمین لرزه ،
باز هم اوار و درد ،
باز هم بوی مرگ ...!
آهای زمین ،
دلتنگی مرا چند ریشتر ،
|
|
|
|
|
تو که رفتی ...
دژ استوار تنم ،
هم خانه جدیدم ،
دوست بداخلاق مرا تاب نیاورد !
فرو ریخته ام ؛
|
|
|
|
|
شب هنگام که تن مهتاب ،
قرص خوابی میشود
بر دردهای تاریکی ...
بانو،
از رقص مرگ دود شمع ها ،
هر
|
|
|
|
|
عالیجناب ...
دوست داشتن قلب میخواهد ؛
قلبی که ازادانه تپش داشته باشد ،
نبض بگیرد در هوای معشوقی .
|
|
|
|
|
بانو ...
عشق که ترس ندارد ،
همواره میگریزی از جنون عشق من !
اسب تک شاخت را زین کرده ای ،
به فرار
|
|
|
|
|
دخترک پاییز که
از ارابه زمان پیاده میشود ...
هر روز پشت هره پنجره مان
شمعدانی میپاچم برایش !
|
|
|
|
|
بانوی جنگاور من ...
بیا شمشیر بکش ،
هزار بار دیگر زخمم بزن !
فقط هر بار کلاه خود از سر بکش ؛
ک
|
|
|
|
|
مرد پاییزی ،
جمع کرد با وسواس
برگ های طلایی تنش را ...
قاب عکس جنگل پاییزی اش را ،
روی برگ ها در
|
|
|
|
|
دختر پاییز را به قربانگاه اورده اند ...
عاشقان مژده شمارا باد ،
غم دل های پاییزی تان را
تیری بر
|
|
|
|
|
نردبانی اورده ام
امشب قرص بزرگ ماه را
پایین خواهم اورد ...!
صورت زرد آن را
خواهم شست ....
|
|
|