دخترک پاییز که
از ارابه زمان پیاده میشود ...
هر روز پشت هره پنجره مان
شمعدانی میپاچم برایش !
میدانم دوست دارد
رنگ گل های شمعدانی ها را ...
ارام ارام
پاورچین پاورچین
دامن نارنجی و زردش را
بالا میگیرد و می اید ...
نمیداند صدای خش خش برگ های دامنش را میشنوم !
بی صدا و ارام
گربه سیاه روی بام خانه مان را
در اغوش میگیرد و مینشیند ...
با شیطنت دامنش را جمع میکند ،
پاهایش را اویزان روی پنجره ،
و تن شمعدانی ها را قلقلک میدهد ...!
ومن از پس پرده
به زردی ساق های او لبخند میزنم ...
ماه که خیال بالا امدن دارد ،
پنجره را باز میکنم
و شمعدانی ها را به خانه میاورم ...
دخترک اخم میکند !
لج میکند !
و پای بر پنجره میکوبد !
گربه بیچاره را میان بام و زمین رها میکند !!
قهر میکند میرود ...!
دخترک نمیداند ؛
شمعدانی ها اگر بمانند ،
از سردی پاهای او زرد میشوند ...
فردا صبح دوباره
شمعدانی دیگری میپاچم پشت هره ...
میدانم می اید ؛
همین دورو برهاست ...
صدای خش خش دامنش را میشنوم !
دخترک لجباز پاییزی
جلد شمعدانی های من است ...!
سلام بانوی عزیزم
زیا وبااحساس بود