سوار بر توسن مرگ میتازی
به ریاضت میبری مرا ....
پیشکشیت را میپذیرم ؛
طوق زیباییست
گردن اویز درد اور !
"من تحفه های دردناک تری از تو به یادگار دارم"
اسب تاریکت چهار نعل میتازد ،
دردی شیرین در بطن مرا ، تکان میدهد ...
درد نطفه ای که از سر شاخ شدن با شیری دارمش ؛
با سخت جانیم به مرگش نمیدهم ...
"من تکان های شدیدتری را با تو به تجربه دارم"
بتازان پادشاه تاریک
زمان برای تو ایستاده به فرمان !
تن رنجورم را با ریاضت هایت
اماده هجومت کن !
افتادن را یاد نگرفته ام ...
"من سخت جانی عجیبی میراث به نطفه ام دارم"
با من دوام بیار درد شیرینم ،
کمرگاهم شکستن ندارد !
نترس از این تکان ضربه ها ؛
ارام باش هر زلزله ای پایانی دارد ...
"من ستون های استواری از ایمان به خدایم دارم"
شیرزاده این تاریکی و کبودی ها را نبین ...
گوشت را ،
به صدای عبور سم اسبان بر تنم مسپار !
صدای شکستن استخوان هایم را نهراس !
به صدای من ،
فقط به صدای من گوش کن :
لالا لالا نترس جانا
لالا لالا میاد بابا
خدا اینجاست کنارما
لالا لا بخواب حالا ...
"من معجزه های بسیاری از خدایم به یاد دارم"
بسیار زیبا و شورانگیز بود