سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      مرد پاییزی ...

      شعری از

      ساناز هموطن

      از دفتر ❤غم فروش دوره گرد ...❤ نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶ ۰۴:۳۴ شماره ثبت ۵۹۷۳۷
        بازدید : ۵۲۳   |    نظرات : ۱۲

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر ساناز هموطن

       
      مرد پاییزی ،
      جمع کرد با وسواس
      برگ های طلایی تنش را ...
      قاب عکس جنگل پاییزی اش را ،
      روی برگ ها در چمدان گذاشت ؛
      و ان را محکم بست ...
      بیرون خانه 
      کلید را در قفل چرخاند .
      در انتظار آمدن ننه سرما ،
      چمدان به دست قدم میزد !
      انتظارش طولانی شد ؛
      سیگاری  بر لب نهاد از برگ هایش !
      کبریت کشید ،
      باد هو کشان فوت کرد ...
      مرد خندید پرسید :
      ننه سرما را ندیدی؟
      باد چرخی زد دور اندام تنومندش
      غم ناله زد :
      ننه سرما بیمار است سخت !
      نخواهد رسیدن به وعده گاه تو ،
      ارابه ران فصل در راه نیست برای بردنت !
      مرد چمدان از دست رها کرد ،
      غمگین بر آن نشست و 
      خیره به گذرگاه زمستان ماند ...
      زمزمه کرد:
      ننه سرما نخواهد رسیدن ؛
      پس زمستانی نخواهد امدن ،
      و پاییزی دیگر را باید اغازیدن ...
      وباز هم تکرار پاییز و 
      تنهایی مرد پاییزی ...
      برفی بر زمین باریدن نگرفت ؛
      ابی قندیل نبست ؛
      خاطره سرسره بازی ،
      چله بزرگه و چله کوچیکه 
      نشد تکرار در یادی ...
      مرد پاییزی سه ماه دیگر
      خیره به گذرگاه زمستان قدم زد ،
      و سیگار برگ کشید !
      از تنهایی به شکوه در امد ،
      رعد زد ،
      غرید ،
      باران دلتنگی بارید ،
      بارید 
      بارید ...
      خسته جان به خواب رفت !
      چشمانش را که باز گشود ، 
      برگی دیگر بر لب نهاد ؛
      کبریتی کشید ...
      باد باز فوت کرد !
      گردبادی شد باد
      خاکستر برگهای سیگار شده مرد را 
      از خانه بیرون راند ...
      هو کشید: بلند شو مرد،
      ارابه ران فصل 
      برای بردنت امده است !
      مرد خسته جان بر تخت برگهایش نشست ؛
      کش  وقوسی به تن خشکش داد ...
      صدایی از دور میخواند !
      مرد جادو زده گوش سپرد ،
      صدایی زیبا و رویایی
      عقل و هوش او پراند ...!!
      باد بار دیگر نهیب زد :
       زود باش مرد
      ارابه ران تو را میخواند ...
      مرد پاییزی گویی جادو زده ،
      قدم در پی یافتن صدا نهاد !
      باد طوفانی شد بر او وزید ،
      تا سد راه او شود !
      برگ های تن مرد در هوا رقصید ...
      اما او بی توجه ، 
      دل طوفان را شکافت و پیش رفت !
      صدا از لب رود بود ...
      بانوی زیبای بهار ،
      تن بلورین خود در اب میشست ؛
      و اوازی رویایی میخواند ،
      و گل ها را 
      به رستن از خاک فرا میخواند !
      مرد پاییز تا آن هنگام 
      هرگز بانوی بهار را دیدن نتوانسته بود !!
      عشق در نگاه اول در قلب پاییزیش جوانه زد؛
      پاهایش سست شد !
      بانوی بهار ،
      چشم در چشم مرد پاییزی لبخند زد !
      مرد بی اراده ،
      به دور تن دختر بهار پیچید !
      مست بود ...
      مسخ بود...
      بی واهمه لب بر لب دختر بهار گذارد !!
      نفس بهاری دخترک بر تن مرد نشست ؛
      برگ های وجودش سبز شد !
      باد وحشت زده فریاد زد :
       مرد دور شو از نفس بهار ،
      پاییز تنت را به یغما خواهد برد ...
      مرد عاشق 
      لبخند رضایت امیزی بر لب نشاند !
      دخترک را رها نکرد ،
       چشمانش را بست و او را بوسید و بوسید ...
      تا اخرین برگش را نیز به سبزی بهار بخشید !!
      پاییز دیگر ؛
       ارابه ران فصل ها ،
      مرد پاییزی و همراه نداشت !
      بانوی پاییزی را به خانه سال رساند ...
      دیگر بوی سیگار برگ 
      در خانه نمیپیچید !
      در عوض بانوی پاییز ،
      با برگ ها شال گردنی میبافت ؛ 
      به یاد مردی که سیگار برگ میکشیدو 
      به بهار تن سپرد !
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶ ۱۶:۳۹
      درود بانو
      جالب و زیباست خندانک خندانک خندانک
      ساناز هموطن
      ساناز هموطن
      جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶ ۰۴:۳۵
      سلام بزرگوار.
      سپاس از نگاه زیبای شما🌷
      ارسال پاسخ
      بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
      چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶ ۰۹:۱۷
      خندانک خندانک خندانک :2درودبرشما
      ساناز هموطن
      ساناز هموطن
      چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶ ۱۹:۲۷
      سلام بزرگوار
      سپاس🌷
      ارسال پاسخ
      سیدابراهیم میری ((سید))
      چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶ ۱۴:۳۳
      درود استاد
      قلمتان نویسا
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ساناز هموطن
      ساناز هموطن
      چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶ ۱۹:۲۸
      درود و عرض ادب
      سپاس از لطف شما بزرگوار
      چوب کاری میفرمایید🌺🌺🌺
      ارسال پاسخ
      مهران ساغری
      چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶ ۱۶:۰۲
      درود بر شما بسیار زیبا خندانک خندانک
      ساناز هموطن
      ساناز هموطن
      چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶ ۲۰:۴۲
      سلام بزرگوار
      سپاس. لطفتون مستدام🌷
      ارسال پاسخ
      سمانه باقرزاده
      پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶ ۰۳:۲۶
      خندانک خندانک خندانک
      ساناز هموطن
      ساناز هموطن
      پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶ ۰۹:۲۸
      درود مهربانو
      سپاس🌷
      ارسال پاسخ
      امیر اصفهانی(دلقک)
      پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶ ۱۸:۵۱
      خندانک خندانک خندانک
      ساناز هموطن
      ساناز هموطن
      جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶ ۰۴:۳۴
      درود و سپاس بیکران🌷
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2