پنجشنبه ۶ دی
اشعار دفتر شعرِ ئه وین شاعر فرید عباسی
|
|
مشق عشق
تازه فهميدم خيالت زورق جان من است
همنشين روزهاي سخت چشمان من است
....
|
|
|
|
|
این شب سرد دلم چرا سحر نمی شود ؟
قصه ی دردو غم تو مختصر نمی شود
|
|
|
|
|
در شب سرد جدایی واژه هایم شد حباب
از غم دیدار رویت چشمهایم غرق آب
تا کجا باید برنجی ای نو
|
|
|
|
|
خنده هم گل می دهد وقتی تو همراهش شوی
آسمان زیبا شود وقتی که تو ماهش شوی
|
|
|
|
|
روزی هزار واژه ی تلخ وخراب می شوم
به
|
|
|
|
|
دوبیتی های من..........................
|
|
|
|
|
خدایی هست و انسان و جهانی
جز این سه هر چه باشد هست فانی
|
|
|
|
|
وقتی که چشمان تو را کم می آورم
|
|
|
|
|
روبه روی سایه های سرد رنج
در قدمگاه نیاز ....
پشت بام خانه ی چوبین داد
لحظه ی تدفی
|
|
|
|
|
گهی به کوه می روم ، گهی به آب می زنم
فاصله ی عشق تو را دا�
|
|
|
|
|
برلب حوصله ی آب نگاهت می کنم
در کبود رقص مهتاب نگاهت می کنم
زیر این بارش اندوه که اندازه ی توس
|
|
|
|
|
وقتی که با زمستان در گیر اضطرابم
بیا بهاریم کن که مستم و خرابم
شکوفه های امید نشسته در عزایت
|
|
|
|
|
تو می خواهی همیشه عاشق باشی
دراین دریا سوار قایق باشی
به راهت مین و اهن می گذارند
اگر دایم
|
|
|
|
|
شکوه
وقتی که این پنجره را همیشه باز می کنی
چرا به آنجا میرسم اینهمه ناز می کنی ؟
همیشه
|
|
|
|
|
تقدیم به همه ی کودکان زیبا و دوست داشتنی ایران زمین و کودکان دلبند شاعران عزیزسایت شعر ناب
|
|
|
|
|
وفای ناب می خواهد دل آواره ی مستم
لگام غصه هایم را به پای اشک خود بستم
تنیدی همچو نیلو فر به
|
|
|
|
|
دو تا پرنده بودیم
درون یک ترانه
مانند گل شکفتیم
زدیم هر دو جوانه
|
|
|
|
|
خاطراتم در نگاه کوچه ها گم می شوند
دستهایم داستان بزم مردم می شوند
آ تشی افتاده در احساس آدم
|
|
|
|
|
غروب
آبستن اشکیست
که روان می چکد از چشم
وبلرزاند شاخ
|
|
|
|
|
ماه لبش رابر لب پنجره گذاشت ،
بوي نفس هاي باد در كوچه پ
|
|
|
|
|
شبی با یاد چشمانت خیالی را سحر کردم
|
|
|
|
|
زکردستان تا میمند پر شور
درود ای آفتاب شعر پر نور
|
|
|
|
|
ترانه ی سپیده
زخمه زدم به سازی که از نوا بریده
خشکیده
|
|
|
|
|
ای دل این پنجره باز است بیا غم نخوریم
|
|
|
|
|
در كنار دروازه ي چوبي باغ
دخترك تابلو ي نقاشي مي خندد
|
|
|
|
|
رمز فلک طـــــرح نهان شــعر من
آتش دل ســــوز زبان شـــعر من
خامه به مهـــــمانی دل می برم
|
|
|
|
|
بر قامت توحش سنگیِ یک درد
در میان دستهای سرد یک ادعا
آواره ترین قصه ی یک رهگذرم .
چون هج
|
|
|
|
|
........و من از سایه ی خود می ترسم .
پشت آن باور سبزی که فرو
|
|
|
|
|
باورم در آسمان جا مانده است
اشتیاقم در خزان جا مانده است
روزهای گرم با او بودنم
درکتابی
|
|
|
|
|
من طرح سئوالی وسوسه انگیزم
از نبودن یک همراه لبریزم
|
|
|