چون کویری تشنه ی آب ،نگاهت می کنم
در کبود رقص مهتاب نگاهت می کنم
زیر این بارش اندوه که اندازه ی توست
در خاطره ی بسته ی مرداب نگاهت می کنم
از هر چه دراین ثانیه ها می گذرد بیزارم
وقتی که درآغوش اضطراب نگاهت می کنم
دلم از خلسه ی این واژه به تنگ آمده است
خسته ام بس که دراین خواب نگاهت می کنم
شانه هایم زیر این فاصله ها می شکنند
وقتی از پنجره ای ناب نگاهت می کنم
تا نگاهم تِرَک از فاصله ها بردارد
من از این روزنه ،بیتاب نگاهت می کنم