تک بیت
وفای ناب می خواهد دل آواره ی مستم
لگام غصه هایم را به پای اشک خود بستم
تنیدی همچو نیلو فر به دامان غزلهایم
من از نفرین اشک خود به آه سینه پیوستم
عبور کوچه از یادت چه سنگین می شود هردم
زمستان است و من با غم کنار خاطرت هستم
تمام قصه ی ذوقم دراین تک بیت معنا کن
(شبی دل را به تاریکی ززلفت باز می جستم )
سخن ها با رخت دارد نگاه پر ز گفتارم
از آن روزی که دامانت نمی گیرد دگردستم
تو رفتی بی خبر اما ندانستی که می خشکد
درخت باورسبزم از آن قلبی که نشکستم
(نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی )
برو نامهربان دیگر من از دام شما رَستم