در کنار من بمان
دخترك تابلوي نقاشي
در كنار دروازه ي چوبي باغ
دخترك تابلو ي نقاشي مي خندد
و صدايي به اندازه ي يك آبشار مرا مي خواند
هر روز لب حوض احساس مي نشينم
و نگاه تو را در كوچه ها تكرار مي كنم
خاطراتت را به آغوش مي گيرم
چه بهاري بود آن پائيز..؟
شعر سرگردان فرياد تو بود
قصه دنبا لت دويد
گفته بودم كه بيا تمام تنهائيت را
در حوضچه ي حضور من بريز
در ترانه اي خيمه زده ام
بيا
در قطره اي جاري هستم
بيا
در سنگي حك شده ام
گفتم بيا
مي شنوي صدايم را .؟
تو آخرين ترانه ي اركست هستي نيستي
تو آخرين برگ فرو افتاده ي دل نيستي
تو شايد تكرار بودني
و دوباره در شعري به دنيا آمدي .
باران مي باريد و روي پلك نيمه شب آهسته می خواند
((آب حديث تكرار ماست ))
و زندگي مستي انديشه در چراگاه خشخاشي عشق است
اگر به آن پك بزني
دستان غزل را در گردنت انداز
رباعي را بفهم
عاشق سبزي يك قصيده شو
در كنارتابلوآهسته گرم گفتگو
در كنار آبشار
در كنار شعله هاي گرم عشق
در كنار من بمان
در كنار من بمان ........... .
بهار 79