عشق سنگم می زند!
تا قیامت می شمارم ای زلیخا مرد باش...
شاینده زیبا
آه...
آزمندم
آرزو را
گوهرِ همزادِ پنهان
در وقارِ شیریِ کردارِ شهوت
شور و نوشاکِ فرحناک
آتشم را باغِ شعری
صبح خورشید را کند رنگ
لذّتم را بی بهانه
فرصتِ شادی مهیّاست
خواب های ـ قهوه ای!
عریان وناآرام
همجوارِ دامنِ رقاصه ای مجنون می چرخد
ساقهٔ کاه
مزّهٔ آبِ گوارا
با هجومِ آفتی پیوسته زیبا
نیک و بد را در جنونِ بذرِ خاری
زرد
افشاند
اخم ها تُند
جیغِ کُندِ چوبهٔ دار
چنبرِ هولِ هوس
کشدار و غول آسا
اشتباهی مستمردر خطِّ انکار
دست و پا می زد
چشمه ها
حتّا درختان
سبزه های ابرِ گریان
آن خَزَر
کارونِ شب ها!
شهر اوباشِ کِرا...
در بسترِ بدخانه می شُست؟
ای عزیزان
اینک از عشق ساقیم من
اهلِ آبم در تنِ خاک
بنگرید...
خرما دلان شیرِ دلیران
از تگِ جان مستِ اویم
پُر ز رَنگم
در غروبِ تشنه ای
آمد...
فریبا
ای زلیخا مرد باش...
عشق سنگم می زند تا قیامت می شمارم
ح.رزاس
* کوزت _۹۶/۱۱/۱
سلام
بسیارزیبا