جانان من حالا بیا فردا چرا
فردا که من افتاده ام از پا چرا
یک امشبی با ما بیا ای بی وفا
حالا که می خواهم تو را فردا چرا
زین کاروان بگذر بیا محمل بدار
مجنون و شیدا می کنی ما را چرا
شیرین من خسرو ز تخت اندر شود
تیشم به سر افسانه شد دردا چرا
تا من جوانم یاد من کن مه لقا
پیرانه سر چون می کنی رسوا چرا
پیری مرا بانگی دهد از فتنه ها
حالا بیا آشوب فردا ها چرا
دریا مکن سیلاب اشکم را خدا
دارم به دل بس ماجرا غوغا چرا
از شهریار این نکته را بشنو ز من
ای قطره این ره می روی تنها چرا
استقبال از غزل « شهریار » با مطلع :
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.